خدا

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 29 اسفند 1390 |

خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.
ای دنیای پر از سراب این را بدان:
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.
اصلا
 هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...

ولی همیشه این را بدان

 من، خدا را دارم.

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 29 اسفند 1390 |


 

بذار یواش شروع كنم سلام گلم . همنفسم

آرزوهام راضی شدن دیگه بهت نمی رسم

گفتم چیا گفتی بهم؟ گفتی كه آینده داری

دنیا همش عاشقی نیست گریه داری. خنده داری

گفتم كه گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی

به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش كسی

خلاصه گفتم كه چشات قصدرسیدن نداره

رویاها كاله و دسات خیال چیدن نداره

گفتم كه گفتی زندگیت غصه داره . سفر داره

هم واسه من. هم واسه تو. با هم بودن خطر داره

گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراست

شهامتو كسی داره كه شاعر مسافراست

مسافرا اون آدمان كه با حقیقت می مونن

تلخیاشو خوب می چشن . غصه هاشو خوب می دونن

گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم

عاشقیمو قایم كنم تو طالع تو كم باشم

گفتم كه گفتی ما دوتا به درد هم نمی خوریم

ولی یه جا مثل همیم. هر دو مون از غصه پریم

گفتم تو گفتی می تونیم یادی كنیم از همدیگه

اما كسی به اون یكی لیلی و مجنون نمی گه

گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جداجداست

حرف تو رو چشم منه ..اما اینام دست خداست

هر چی كه تو گفته بودی گفتم به دل بی كم و بیش

حال خودم؟ نه راه پس مونده برام . نه راه پیش

دلم كه حرفاتو شنید . اول كه باورش نشد

ولی نه. بهتره بگم .نفهمیدش . سرش نشد

یه جوری مات و غمزده فقط به دورا خیره شد

رنگ از رخش . نه نپرید . شكست و مرد و تیره شد

بلور رویاهام ولی . چكید مثله خواب تگرگ

آرزوهام از هم پاشید . رسید ته كوچه مرگ

راستش ازم چیزی نموند . به جز همین جسم ظریف

خوب می دونی چی میكشه غریب تو خونه حریف

نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست

رویاو آرزو كه هیچ . حتی دل دیونه نیست

دوست دارم . چه توی خواب . چه توی مرگ و بیداری

فدای یه تار موهات . كه منو دوستم نداری

مواظب آدما باش . زندگی گرگه مهربون

خدای رویای منم . هنوز بزرگه مهربون


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 29 اسفند 1390 |

مراقب افکارت باش ،    آنها  به گفتــــــــار تبدیل می شوند.


                                      مراقب گفتارت باش ،     آنها  به کــــــــردار تبدیل می شوند.


    مراقب کردارت باش ،    آنها  به عــــــــادت تبدیل می شوند.


                                         مراقب عادتهایت باش،  آنها به شخصیت تبدیل می شوند.


 

    مراقب شخصیتت باش ،  که ســــــــرنوشت تـــــو است.


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 29 اسفند 1390 |

....به کرم سبز بينديش !
بيش تر زندگاني اش را روي زمين مي گذراند
به پرندگان حسد مي ورزد
از سرنوشتش خشمگين است
و از شکل خويش ناخشنود است
مي انديشد: « من منفورترين موجوداتم»
زشت- کريه و محکوم به خزيدن بر روي زمين
اما يک روز مادر طبيعت از کرم مي خواهد پيله اي بتند.
کرم يکه مي خورد.
پيش از اين هرگز پيله اي نساخته.
گمان مي کند بايد گور خود را بسازد
گمان مي کند زمان مرگش فرا رسيده است.
هر چند از زندگي خود تا آن لحظه ناخشنود است:
به خدا شکوه مي برد
« خدايا- درست زماني که به همه چيز عادت کرده ام از من مي گيري»
آن گاه خود را نوميدانه در پيله حبس مي کند و منتظر پايان مي ماند
مدتي مي گذرد
در مي يابد که به پروانه اي زيبا تبديل شده
مي تواند به آسمان پرواز کند
و بسيار تحسينش کنند
حال از معناي زندگي و از برنامه هاي خدا شگفت زده شده است !

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 28 اسفند 1390 |

 چه زیباست بخاطر تو زیستن
 
 
 
برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن ! 



 

 و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !


 

 ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !


 


 

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !


 


 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...


 


 

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !


 


 

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !


 


 

 بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... ! 


 


 

 چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !


 


 

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !


 


 

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !


 


 

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!


 


 

 

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 28 اسفند 1390 |

کاش وقتی زندگی فرصت دهد

 

گاهی از پروانه ها یادی کنیم

 

کاش بخشی از زمان خویش را

 

وقف قسمت کردن شادی کنیم

 

کاش گاهی در مسیر زندگی

 

باری از دوش نگاهی کم کنیم

 

فاصله های میان خویش را

 

با خطوط دوستی مبهم کنیم

 

کاش وقتی آرزویی میکنیم

 

از دل شفاف مان هم رد شود

 

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد

 

حرف های قلبمان را بشنود

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 28 اسفند 1390 |

باز آن یار بی وفا
باز آن یار با جفا
رفته بی من ای خدا
باز که شده درد آشنا
من تنها یا دل شدم
او با کی شد همنوا
او که با من میدمید
او که از من می شنید
حال رفته بی من چرا
راز دل شد برملا
من بی او خوابم نبرد
او با کی شد هم قبا
باز من دیوانه شدم
مست با بیگانه شدم
او در دلم جا خوش بکرد
من رسوا ترین رسوا
خوش بودم وقتی که بود
مست بودم با دلبران

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 28 اسفند 1390 |

به همان قدر كه چشم تو پر از زیبایی است


بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است


این غزل های زلالی كه زمن می شنوی

 
چشمه جاری اندوه دلی دریایی است


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 28 اسفند 1390 |

سعی کنید آینده خود را براساس آینده بسازید نه گذشته


ما همان هستیم که در طول روز به آن فکر می کنیم.


باران تکراری نمیشود هر وقت ببارد دوست داشتنی است تو برای من بارانی


دلتنگتم... اما حالم خوب است بی تو دلم به این زندگی نمی رود.


دل است دیگر...

یا تنگ میشود...

یا شور میزند...

یا میشکند...

آخر سر هم مهر سنگ بودن به پیشانی اش میخوره!...


ای که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد/ حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد


باران بهانه ای بود تا زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی

کاش نه کوچه انتهایی داشت نه باران می آمد...


بودنت هدیه ای است برای قلب کوچکم و آرزوی من شادی دل دریایی توست


خدایا دوستان من ارمغانی از رحمت بیکران تواند خرسندشان دار به تندرستی



نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 24 اسفند 1390 |

 

 

 

 تورا دوست دارم
و وقتی تو نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم
تو را دوست دارم
وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند
تو را دوست دارم
اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند
می دانم که دوستت دارم
اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم به دنبال توست

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 24 اسفند 1390 |

زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد
مردن خاطره هاي تلخ ديروز و به جاش يه عالمه لحظه گرم
همه يه بهونه قشنگ مي خواد
تو، آره اون بهونه اي ، اون بهونه قشنگ
واسه گم كردن هر چي خاطره است
كه تو ذهن خاكي يه آدم خسته ازعشق ، شده آخر يه رنج
تو ، آره اون بهونه اي
يه بهونه واسه فرار از عشقي نه سياه و نه سپيد
يه بهونه واسه بودن ، نبودن ، واسه مردن و خلا
واسه پيدا كردن يه لحظه گرم توي اين زندگي سرد
واسه موندن توي اين حس قشنگ
تو ، آره اون بهونه اي
اون بهونه قشنگ

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 24 اسفند 1390 |

 

تويي عاشقترين تنهاي دنيا ............. منم خسته ترين مغموم دنيا
تويي صادقترين حرف رو لبها ............. منم غمگين ترين راز تو دلها
تويي زيبا طلوع صبح فردا ...............منم اينجا غروبي مثل شبها
تويي همچون قناري شاد و شيدا ...... منم مثل كلاغي رو درختا
تويي آشفته دل مغرور و رعنا............. منم همراز و همراه يه رويا
تويي عشق و محبت توي قلبها...........منم ديوونه مثل موج دريا
تويي تنها تويي ياد غريبها..................منم فرياد بي پايان غمها
تويي شاخه گل سرخ صدفها...............منم تنها شقايق توي صحرا
تويي آب زلال اشك چشمها................منم مرداب سرد توي دشتها
تويي عاشقترين تنهاي دنيا.................منم خسته ترين مغموم دنيا

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 24 اسفند 1390 |

 

عاشقانه

 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 

عاشقانه

 

هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم

 

عاشقانه


فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد
شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند

 

عاشقانه

 

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد

 

عاشقانه


براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس

 

عاشقانه

 

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 21 اسفند 1390 |

خودم می دانم

زده ام به سیمی که /آخر ندارد....

روی عرق وحشی ات شرط می بندم

که تمام استخوان هایم روی تقلای/فقط تن تو/نفس نفس بزنند....

شرطم را که ببرم/ تو را از همه می بُ رَ م....

fatemh"

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 21 اسفند 1390 |

من یاد گرفته ام …
دوست داشتن دلیل نمی خواهد …
ولی نمی دانم چرا …
خیلی ها …
و حتی خیلی های دیگر …
می گویند :
این روز ها …
دوست داشتن
دلیل می خواهد …
و پشت یک سلام و لبخندی ساده …
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده …
دنبال گودالی از تعفن می گردند …

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 17 اسفند 1390 |

 

اگه  یکی رو دیدی  که  وقتی داری  رد  می شی  بر میگرده   و نگات   میکنه  بدون  براش  مهمی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد سمت تو بدون براش عزیزی

اگه  یکی  رو  دیدی  که  وقتی  داری  می خندی  بر میگرده  و نگات  می کنه  بدون  واسش قشنگی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه می کنی بر میگرده می یاد باهات اشک میریزه بدون دوست داره

اگه یکی رو  دیدی  که  وقتی داری  با  یه  نفر  دیگه  حرف  میزنی  ترکت  می کنه  بدون  عاشقته

 اگه  یکی  رو  دیدی  که   وقتی   داری   ترکش  می کنی   فقط    سکوت  می کنه   بدون   دیوونته

اگه   یکی   رو  دیدی   که   از  نبودنت     داغون    شده    بدون   که   براش    همه   چی   بودی

اگه یکی  رو  دیدی  که   یه   روز   از   بی تو   بودن   می ناله  بدون   که   بدون    تو  می میره

اگه   یکی   رو  دیدی   که  بعد   از  رفتنت   لباس   سفید   پوشیده   بدون  که   بدونه   تو   مرده

گه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن بدون  واسه  خاطر  تو   مرده

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 17 اسفند 1390 |

به تو گفتم منو عاشق نکن دیونه می شم

منو از خونه آواره نکن بی خونه می شم

به تو گفتم ؟

نگفتم!!!!!!

خطر کردی نترسیدی منو دلداده کردی؟

تو کردی هر چه کردی با این ساکت افتاده کردی

دیگه از کوچه من راه برگشتن نداری

منم دوست و منم دشمن کسی جزء من نداری

به تو گفتم؟

نگفتم!!!!!!!!

نگفتم دل من بی اعتباره

اگه عاشق بشه پروا نداره

نميفهمه خطر اين مرغ بي دل

قفس ميشكنه ميره تا ستاره

به تو گفتم ؟

نگفتم!!!!!!!!

به تو گفتم اگه مستم كني مثل پرنده

ديگه از من نپرس مستي عاشق چون و چنده

چنان دلسوخته به اسمت ميزنم زير آواز

كه آوازه من راه فرارتو ببنده

به تو گفتم ؟

نگفتم!!!!!!!!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 17 اسفند 1390 |

 

(( غـــــــــــروب ))

غروب هم زیباست ، در واقع نوعی طلوع است ، غروب را دوست دارم

چون تنها همدم من تنها می باشد .

غروب را دوست دارم چون میتوانم با او بی دغدغه درددل کنم ، به که چه زیبا گوش میدهد .

غروب را دوست دارم چون تنها شاهد و محرم اشکهایم در  فراق یارم میباشد و

 با انوار طلایی خود فقط صورتم را نوازش میکند .

غروب را دوست دارم چون که همرنگ چشمان غمدار خودم میباشد .

غـــروب را دوست دارم ، چـــون غـــروب است .

راستی غـــروب خیـــلی زیبــاست ، غــــروب با غــــم تنهــایی من خــویشـاونــدی

 نـزدیــک دارد.

غــروب و غـــربت هــر دو زاییده همند ، چرا کــه غـــروب در غـــربت زیباست ،

ای کــه در غربــت مـــرا عـــاشق طـــلوع کــردی نگذار طلوعت

در قلب من با غـــروب هم آغوش شود .

ای کـه در ایـن دیـار غـریب تنها مونـس و غمخـوار منی به حرفم گوش ده ،

حرفــی کـه از اعمـاق قلبـم برایـت مـی گـویم ،

 حـرفی کـه از نقطـه اوج سـادگـی دلـم بـرایت فـرستـاده میـشود ،

حـرفـی کـه بـا تمــام وجــودم بـرایـت هــدیـه میـشود ،

حرفـی کـه جـزء ایـن چنـد کلمـه نیـست                      ((  دوستـت دارم  ))

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 17 اسفند 1390 |

 

دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس، . چون یه روز به آخرش میرسی . دوستت ندارم به اندازی خورشید، چون غروب میکنه . دوستت دارم . به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه

گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که... من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم

=======================
برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد . (پائولو کوئلیو )
=======================
عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز

=======================
به روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی

=======================
نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن

=======================
روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من وتو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم

=======================
آفرینش روز و شب، زیبایی زمین و کهکشانها، درخشش ستارگان فروزان، همه حاکی از وجود پروردگار یکتاست، پس از او اطاعت می کنیم، چون او معین کرده که مرگ آغاز جاودانه هاست.

=======================


می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم

=====================
خواب ناز بودم شبی.... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند

======================
هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند

بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم *بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم * بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم * بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم

=======================
خوشبختی مثل یه پروانه است . وقتی دنبالش می‌دوی پرواز می‌کنه اما وقتی وایسی میاد رو سرت میشینه

=======================
من همه ی قصه هام قصه ی توست اگه غمگینه اونم از غصه ی توست

=======================
سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا

=======================
تو بارانی من باران پرستم تودریایی من امواج تو هستم اگرروزی بپرسی باز گویم: تو من هستی و من نقش تو هستم

=======================
طبق قانون بقای شادی هیچ شادی از بین نمیره؛ بلکه فقط از دلی به دلی دیگه جابه جا می‌شه

=======================
اگرکسی واقعا کسی رو دوست داشته باشد بیشتر از اینکه بهت بگه دوست دارم میگه مواظب خودت باش...پس مواظب خودت باش

=======================
وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن

=======================
عیب جامعه این است که همه می خواهند آدم مهمی باشند و هیچ کس نمی خواهد فرد مفیدی باشد

=======================
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را/ اینگونه به خاک ره میفکن ما را/ ما در تو به چشم دوستی می بینیم/ ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
رسم زمونه : تو چشم میذاری من قایم میشم .........اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی

======================
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

======================
عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود

======================
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم

====================== می خوام روی تمام سنگ های دنیا بنویسم دلم واست تنگ شده و آرزو میکنم یکی از اون سنگ ها به سرت بخوره تا بفهمی دل تنگی چه دردی

=====================
غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر

=====================
زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم !!!

=====================
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نیست بگو راست بگو

=====================
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند

=====================
تو را برای وفای تو دوست می دارم******وگرنه دلبر پیمانه *** فراوان است

=====================
هر گز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هر گز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 15 اسفند 1390 |

 

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 15 اسفند 1390 |

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 15 اسفند 1390 |

 

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟

خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.


دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...

سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟


خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.

با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 8 اسفند 1390 |

 

من شعله بودم و نسیم مرا می برد
 تا باغ های پرستاره و پروانه
 تا چشمه های ناشناخته ی آفاق
 رود از هوای شعله ی من بال می گرفت
با مهره مهره موج تن خویش می نشست
 در رشته ی تنم
می رفتم و نوازش نفس آسمان حریر جامه ی من
 فرشته ی نسیم دست مرا در دست
 از غرفه های آبی
 تالارهای سرخ
 گذر می کرد
 با آنکه خویش موج رهایی بود
گهگاه
با قایق لطیف ابر سفر می کرد
ناگاه
 بانگی از آسمان و زمین برخاست
 توفان ز درد به خود پیچید
 شیون کشید زایش ناگه را
 در هرچه پنجه فرو می برد
بر دامن نسیم چنان آویخت
 کز آسمان مرا به خاک فرو افکند
اکنون
 سالی هزار می گذرد بر من
 دور از دیار خویش که بر خاک مانده ام
 تا کی مرا دوباره باز بیابد
آن نیمه ام
 گمگشته همچو من


 

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
یه هزارپا از بالای درخت میفته پایین میگه: آخ پام پام پام پام

پام
پام
پام
پام
پام
پام
پام
همینجور بگو تا جونت درآد !!!

*********************************
همین الان یه منبع ناشناس که نخواست اسمش فاش
بشه خبری رو اعلام کرد که نخواست پخش بشه

*********************************
غضنفر تو ژاپن راننده ی تاکسی میشه
هرکی براش دست بلند میکنه میگه شوخی نکن دیگه
تورو الان رسوندم !

*********************************
امروز داشتم کتاب میخوندم یه جمله خیلی قشنگ توش دیدم…
خواستم لایک بزنم که یهو یادم افتاد کتابه نه شبکه اجتماعی…

*********************************
یه ضرب المثل ایرانی هست که هیچی نمیگه
همینطور فقط زل میزنه تو چشات !

اینجوری: Oo 
*********************************
احتمال میدم ضرب‌المثل یک دست صدا نداره
قبل از اختراع بشکن گفته شده باشه !

*********************************

فقط یه زن ایرانی میتونه هم بچه بـغلش باشه هم کیفش هم ساک بچه…
اونوقت شوهرش عینه دسته جارو کنارش راه بره …

*********************************

داشتیم با مامانم تو پاساژ راه میرفتیم
یهو مامانم هلم داد
داشتم با مخ میخوردم زمین!!!!
یگم چرا اینجوری می کنی؟؟؟؟
میگه قوز نکن!!!!

*********************************

نشستیم با فک و فامیل اسم فامیل بازی میکنیم…
داییم میوه از *ی* نوشته یه کیلو خیار..!!
هیچ جوریم زیر بار نمیره که قبول نیست…


*********************************

کلاغ اولی : غار
کلاغ دومی : غار ؟؟؟
کلاغ اولی : په نه په هتل ۵ ستار!

*********************************

هر وقت یه سوسک تو دستشویی دیدی با دمپایی فورا نکوب رو سرش…
بی توجه از بغلش رد شو… این کار از صدتا فحش براش بدتره

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
دوستم میپرسه تو هم مثل من به طبیعت و دریا و گل و چیزای رمانتیک علاقه داری؟ پـــ نه پـــ من فقط به زباله دونی و آشغال و توالت عمومی و چیزای چندش آور علاقه دارم!!!!

* مامان و بابام موقع جابه جا کردن مبل یکدفعه ولش کردند رو پام اشکم در اومده، تازه می پرسن دردت اومد؟
پـــ نــه پـــ از اینکه می بینم رابطه شما دوتا انقدر خوبه و با هم همکاری می کنید، دارم اشک شوق می ریزم!!!


* لپ تاپم رو بردم نمایندگیش، می گم ضربه خورده کار نمی کنه، یارو میگه ضربه فیزیکی؟!!
پـــ نه پـــ ، یکم بی محلی کردم، ضربه روحـــی خورده.

* دارم کمرمو با نبش دیوار می خارونم خواهرم میگه کمرت می خاره ؟
میگم پــــ نه پــــ دارم علامت گذاری می کنم واسه خرس ها راهو گم نکنن!!

* دارم چایی می خورم داغ بود سوختم داداشم می پرسه سوختی؟
می گم پـــ نه پـــ رفتم مرحله بعد!!!

* به همکارم می گم همین الان یه فیلم باحال دانلود کردم، می گه از تو اینترنت؟
پـــ نه پـــ از تو کانال کولر، اتفاقاً پهنای باندشم زیاده، قطعی هم نداره!!!

* رفتم ساعت سازی به یارو می گم ساعتم کار نمی کنه، میپرسه یعنی درستش کنم؟
پـــ نه پـــ باهاش صحبت کن سر عقل بیاد بره سر کار!!!

* تو فرودگاه دارم با رفیقم حرف میزنم یارو داره رد میشه میپرسه: شما ایرانی هستین؟
می گم:پـــ نه پـــ ما چینی هستیم فقط روی ما فارسی ساز نصب کردن!!!

* رفتم دکتر از منشیه می پرسم دکتر هست؟ میگه بله می خوایید برید پیششون؟
پـــ نه پـــ اومدم ببینم اگه این وقت شب هنوز تو مطبند، تلاش شبانه روزیشون رو سرمشق زندگیم قرار بدم و برم!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
یه کم بخند برای روحیت خوبه !!!
امروز به من ثابت شد که ۲۰۱۲دنیا تموم نمیشه اخه یه چیپس خریدم انقضاشو نوشته بود ۲۰۱۵ !
خدایا به هر کس که دوست میداری بفهمان که اودکلن کار حمام را نمیکند!
دختره میره لوازم التحریری و میگه آقا کارت پستال تو تنها عشق منی رو دارید؟… مرده میگه : بله داریم. میگه : پس ۱۲تا بدید لطفا..!!! 
هر موقع بابام میگه بیا بشینیم دو کلام حرف بزنیم … از نمره ۱۳ ای که اول دبستان دیکته گرفتم تا هفته پیش که با دختر تو خیابون منو دید هرکارِ خلافی که کردم میاد جلو چشام !!
همیشه یکی از سوالای ذهنیم این بود که : چجوریه وقتی پسرا میرن حموم خوشگل میشن میان توی جمع … ولی وقتی دخترا میرن حموم زشت میشن و سریع میرن تو اتاقشون که کسی نبینتشون ؟؟
زندگی متأهلی یعنی به همسرت مسیج بدی: ای عشق، خداوند نگه‌دار تو باشد اونوقت جواب بگیری: یه بسته قارچ، آب‌لیمو، مرغ ، نون !

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
وصیت نامه تکان دهنده بروسلی به همسرش

.

.

.

.

.

.

.

.

.



李小龍 遗嘱

曾头市晁盖中了毒箭,神医安道全也回天无力,终于命丧黄泉。弥留之际,原本“已自言语不得”的晁盖忽然醒了过来,“转头看着宋江”,谆谆嘱咐道:“贤弟保重。若哪个捉得射死我的,便教他做梁山泊主!”这便是晁盖的“临终嘱咐”,也是晁盖的惟一遗言。



晁盖这遗言好没道理。





!!!!!!اگه بلدی بخون
نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |

الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو ای بیمار نادانی که هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر و یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چونی نه تیر ماند و نی جوشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
قحطي!
اوايل دهه شصت نوجواني بيش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهايي را كه تنها شامپوي موجود، شامپوي خمره ايي زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم بايد از مسجد محل تهيه مي كرديم و اگر شانس يارمان بود و از همان شامپو ها يك عدد صورتي رنگش كه رايحه سيب داشت گيرمان مي آمد حسابي كيف مي كرديم. سس مايونز كالايي لوكس به حساب مي آمد و ويفر شكلاتي يام يام تنها دلخوشي كودكي بود. صف هاي طولاني در نيمه شب سرد زمستان براي 20 ليتر نفت، بگو مگو ها سر كپسول گاز كه با كاميون در محله ها توزيع مي شد، خالي كردن گازوئيل با ترس و لرز در نيمه هاي شب. روغن، برنج و پودر لباسشويي جيره بندي بود، نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را براي تهيه جهيزيه به دردسر مي انداخت و پوشيدن كفش آديداس يك رويا بود. همه اينها بود،
بمب هم بود و موشك و شهيد و ... اما كسي از قحطي صحبت نمي كرد!
يادم هست با تمام فشارها وقتي وانت ارتشي براي جمع آوري كمك هاي مردمي وارد كوچه مي شد بسته هاي مواد غذايي، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازير بود.
همسايه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهرباني بود، خب درد هم بود. امروز اما فروشگاه هاي مملو از اجناس لوكس خارجي در هر محله و گوشه كناري به چشم مي خورند وهرچه بخواهيد و نخواهيد در آنها هست. از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوي خارجي، لباس و لوازم آرايش تا موبايل و تبلت، داروهاي لاغري تا صندلي هاي ماساژور، نوشابه انرژي زا تا بستني با روكش طلا، رينگ اسپرت تا... و حال با تن هاي فربه، تكيه زده بر صندلي ها نرم اتومبيل هاي گرانقيمت از شنيدن كلمه قحطي به لرزه افتاده به سوي بازارها هجوم مي بريم. مبادا تي شرت بنتون گيرمان نيايد! مبادا زيتون مديترانه ايي ناياب شود! اشتهايمان براي مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن ديگران سيري ناپذير شده است.
... مي شود كتابها نوشت... خلاصه اينكه اين روزها لبخند جايش را به پرخاش داده و مهرباني به خشم. هركس تنها به فكر خويش است به فكر تن خويش!
قحطي امروز قحطي انسانيت است
قحطي همدلي
قحطي عشق !
-------------------------------------------
پ.ن : نمیدانم نویسنده این متن کیست.

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، می گویند آقا عزیز به سال 1336 در یزد به دنیا آمده است. این یعنی وقتی حضرت روح الله ، پرچم حیدری اش را بلند کرد ، آقا عزیز فقط 6 سال داشت . دانشجوی رشته معماری بود که حضرت روح الله بر جاده ای که روی قلب های ده ها میلیون ایرانی کشیده شده بود به ایران بازگشت . دانشجوی جوان یزدی ، درس و دانشگاه را رها کرد و یک سره دل سپرد به پیشوای 70 ساله اش و شد آن چه شد.
آقا عزیز ، از آن زمان که مسئولیت واحد خمپاره سپاه سوسنگرد را بر عهده داشت ، تا آن روز که فرماندهی قرارگاه نجف اشرف را بر عهده گرفت ، تا سال هایی که سکاندار نیروی زمینی سپاه بود و تا امروز که شمشیر بران ایران اسلامی را در پنجه دارد ، در تواضع و خاکی بودن ، زبانزد همه همرزمان و هم قطاران خویش است. او را باید شاگرد ممتاز مکتب ده ها سردار شهید چون اسحاق عزیزی ، محمد ابراهیم همت ،مهدی باکری ، مهدی زین الدین ، حسین خرازی و... دانست که بدون تعارف و شعار می توان ادعا کرد هنوز بوی آن شیرمردان معرکه های جهاد اصغر و اکبر را می دهد. و ای کاش تا آخرین روزهای حیاتش که مباد در بستر باشد ، با الطاف الهی در همین مسیر هدایت و رستگاری گام بردارد و عاقبش چون خیل همرزمان شهیدش گردد.
امروز مهندس محمدعلی جعفری ، که در سال های جنگ ، همه او را با نام عزیز جعفری می شناختند ، فرماندهی بزرگ ترین نیروی نظامی جهان اسلام را بر عهده دارد و مفتخر است که در سال های فرماندهی اش ،با خطی زرین ، پیروزی های بزرگی برای مجاهدان اسلام ناب محمدی در تاریخ به ثبت رسیده است. 
درود خدا بر سردار بزرگ اسلام و مالک اشتر لشکر علی زمان رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران حضرت آیت الله الامام خامنه ای دامت برکاته . 
خدایا جانم به قربان این بزرگ مردان باد 
سردار بزرگوار خودت می دانی که از تو فقط یک اشاره 
از ما به سر و جان دادن .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خامنه ای نگهدار 
رزمندگان اسلام نصرت عنایت فرما 
آمین یا رب العالمین 

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
* قناعت ثروتی است كه پایانی ندارد.

* هر كه خود را بشناسد، خدا را شناخته است.

* شجاع ترین مردم آن است كه حرف حق را بزند.

* بزرگترین جهاد‌، مبارزه با نفس است.

* شمشیر آخته‌ دردست‌ مرد شجاع‌، عزیزتر از سخن‌ راست‌ نیست‌.

* زشت‌ ترین‌ سخن‌ راست‌، ستایش‌ انسان‌ از خویشتن‌ است.

* بهترین‌ گفتارها آن‌ است‌ كه‌ عمل‌ تصدیق‌ كند.

* هركه‌ نیكی‌ را از بدی‌ نشناسد، از چهارپایان‌ است‌ ! 

* باید مردم‌ در برابر حق‌ نزد تو مساوی‌ و یكسان‌ باشند.

* بر برادر تو همان‌ حقی‌ است‌ كه‌ تو داری. 

* من‌ گواهی‌ شخص‌ فاسق‌ را جز علیه‌ خودش‌ قبول‌ نمیكنم‌.

* نیكی‌ و احسان‌ را جز آدم‌ نادان‌ رد نمیكند. 

* آنكس‌ كه‌ تو را بیم‌ دهد، مانند كسی‌ است‌ كه‌ تو را مژده‌ دهد. 

* دشمن‌ دانا از دوست‌ نادان‌ بهتر است‌.

* دوری‌ و جدایی‌ دوستان‌ ، غربت‌ و تنهایی‌ است.

* حاجت‌ از دست‌ دادن‌ بهتر كه‌ از نااهل‌ خواســتن‌ !

* آرزوهایتان‌ را به‌ كسانی‌ متوجه‌ كنید كه‌ دلهایتان‌ آنها را دوست‌ دارد.

* شكیبایی‌ مركبی‌ است‌ كه‌ خسته‌ نشود.

* شخصیت‌ مرد زیر زبان‌ اوست‌.

* عبرتها چه‌ بسیار است‌، لیكن‌ پند گرفتن‌ كمتر است.

* اگر درباره‌ كسی‌ مشكوك‌ باشید، به‌ دوستانش‌ نگاه‌ كنید.

* هر تنفس‌ انسان‌ گامیست‌ كه‌ بسوی‌ مرگ‌ بر میدارد.

* مردم‌ دشمن‌ چیزهایی‌ هستند كه‌ نمیدانند.

* بهترین‌ زهدها، پنهان‌ داشتن‌ آن‌ است. 

* شگفتا! آیا خـلافت‌ و حـكومت‌ با رفاقت‌ و خویشی‌ هم‌ میشود ؟!

* عدالت‌ زمامدار نیكوتر از خیر روزگار است. 

* هرگز كسی‌ را به‌ مبارزه‌ و جنگجویی‌ دعوت‌ نكن.

* روز دادستانی‌ و عدالت‌ از ظ‌الم‌، سختتر از روز ستم‌ بر ستمدیده‌ است.

* حكومت‌ خود را با ریختن‌ خون‌ حرام‌، استوار نكن‌.

* هرگز یاور ستمكار نباش‌.

* حكمت‌ را با نااهل‌ نگویید كه‌ به‌ حكمت‌ ستم‌ كرده‌اید.

* به‌ گوینده‌ نگاه‌ نكن‌، حرف‌ را در نظ‌ر بگیر.

* بزرگواری‌ با خرد و ادب‌ است‌، نه‌ با اصل‌ و نسب‌.

* عقل‌ و خرد، شمشیر برنده‌ایست.

* دانش‌ نگهبان‌ توست‌، در حالیكه‌ تو ثروت‌ را باید محافظت‌ كنی.

* بی‌ ارزشترین‌ مردم‌، كم‌ دانشترین‌ آنهاست.

* دانشمندان‌، به‌ علت‌ كثرت‌ نادانان‌ غریبند.

* مرگ‌ بزرگ‌ همان‌ فقر و بینوایی‌ است.

* فقر و تنگدستی، مرد باهوش‌ را گنگ‌ و لال‌ میكند.

* انسان‌ به‌ نعمتی‌ نمیرسد مگر اینكه‌ نعمت‌ دیگری‌ را از دست‌ میدهد.

* از قرض‌ كردن‌ بپرهیزید

* قرض‌ كردن‌ زبونی‌ و خواری‌ است‌.

* غم‌ وغصه‌ نیمی‌ از پیری‌ است‌.

* قصاص‌ و انتقام‌ قبل‌ از جنایت‌، درست‌ نیست‌.

* من‌ به‌ خاط‌ر سوء ظن و بدگمانی، كیفر نمیدهم‌.

* تو را از عجله‌ و شتاب‌ در سخن‌ و كار نهی‌ میكنم‌.

* خداوند به‌ مردم‌ پناه‌ داده‌ تا از ستم‌ دور باشند.

* زمامداران‌ بوسیله‌ ظالم‌ آزمایش‌ میشوند. 

* با توده‌ جماعت‌ باشید، چراكه‌ دست‌ خدا با جماعت‌ است‌.

* هركه‌ از حق‌ تجاوز كند راهش‌ گم‌ میشود.

* زكات‌ پیروزی‌ عفو و بخشش‌ است‌.

* ذمه‌ء من‌ در گرو آن‌ چیزی‌ است‌ كه‌ میگویم‌.

* صفتی‌ بدتر از دروغ‌ وجود ندارد.

* برای دنیا به گونه ای زندگی كن كه گویی تا ابد زنده ای و برای آخرت به گونه ای زندگی كن كه گویی لحظه مرگت نزدیك است.

* فرزندان‌ خود را بااخلاق‌ خود تربیت‌ نكنی، زَیرا كه‌ آنان‌ برای‌ زمانی‌ غیراز زمان‌ شما خلق‌ شده‌اند.

* هیچ‌ فقیری‌ گرسَنه‌ نمانده‌ مگر درسایه ‌آنكه‌ ثروتمندی‌ از حق ‌او بهره‌مند گشته‌ است.

فرمایشاتی زیبا از رسول نور و رحمت حضرت محمد مصطفی(ص)


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
سوالات کنکور امر به معروف و نهی از منکر
سوال ۱: زنی بسیار بد حجاب با ظاهری نامناسب همرا با شوهر خود در پیاده رو هستند، شما چه کاری انجام می دهید؟

الف)چیکار به مردم دارم. هر کسی رو تو قبر خودوش میذارن

ب) سرم را می اندازم پایین و ازکنارشان میگذرم و تو دلم میگم امان از بد حجابی

ج) میروم روبرویشان و میکویم خانم حجابتونو درست کنید.

د) با خودم میگم یه دست که صدا نداره فوقش بگم. اگه بهشون بربخوره چی! اگه داد بیداد کنه چی!اگه...

ه) به شوهرش میگم: آقا میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم. بعدش میارمش این طرفتر بهش میگم: از دور که میومدم دیدم آقایون خیره خیره به همسر شما نگاه میکنن، دیدم صحنه جالبی نیست، گفتم شاید بهتر باشه بهتون بگم. 

(تا می گوییم نهی از منکر، فورا درذهن مجسم می شود که اگر یک نفر در خیابان رفتار و لباسش خوب نبود، یکی باید بیاید و او را نهی از منکر کند; فقط این نیست. این جز دهم است. نهی از منکر در همه زمینه های مهم وجود دارد. مثلا کارهایی که افراد توانادستشان می رسد و انجام می دهند; همین سو استفاده از منابع عمومی; همین رفیق بازی در مسائل عمومی کشور، در باب واردات، در باب شرکتها و در باب استفاده از منابع تولیدی و غیره/بیانات مقام معظم رهبری
نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 6 اسفند 1390 |
شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم

شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه Inline image 1نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.


شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.


شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .


شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

این خاطرت که یادم اومد چشمام پر اشک شد
آی بچه ها شما یادتون نمیاد مردم چقدر مهربون بودن چقدر به هم کمک میکردن چقدر وقتها خونه همسایه ها مهمون بودیم رفت آمد داشتیم همه از حال هم خبر داشتیم
خدایا چی شد اینها رو از دست دادم
آخرین مطالب پست شده
√ افسانـــ ـه
√ نفرین
√ شکارچی
√ فقط محض خنده
√ لیست جدید ممنوع​ التصویر​ شده های ایران! (فقط بخند)
√ 14 روش کارامد برای خوشمزه کردن غذا!!!!
√ دکتر ناشی
√ عشق واقعی
√ سادگـــــــــــی...
√ چند نکته ی مهم
√ خدا وجود نداره!؟!!
√ پ ن پ های باحال تصویری
√ پیرمرد زبل!!!!!!!!!
√ چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟
√ به راستی راز دوستی در چیست ؟
√ داستانک زیبا و آموزنده شهسوار
√ داستانک زیبا و آموزنده از کوروش کبیر
√ من باور دارم …
√ به سلامتی همه پدرها
√ چکیده ای از کتاب این کارو نکن این کاروبکن