خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.
ای دنیای پر از سراب این را بدان:
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.
اصلا
هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...
ولی همیشه این را بدان
من، خدا را دارم.
بذار یواش شروع كنم سلام گلم . همنفسم
آرزوهام راضی شدن دیگه بهت نمی رسم
گفتم چیا گفتی بهم؟ گفتی كه آینده داری
دنیا همش عاشقی نیست گریه داری. خنده داری
گفتم كه گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی
به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش كسی
خلاصه گفتم كه چشات قصدرسیدن نداره
رویاها كاله و دسات خیال چیدن نداره
گفتم كه گفتی زندگیت غصه داره . سفر داره
هم واسه من. هم واسه تو. با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراست
شهامتو كسی داره كه شاعر مسافراست
مسافرا اون آدمان كه با حقیقت می مونن
تلخیاشو خوب می چشن . غصه هاشو خوب می دونن
گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم
عاشقیمو قایم كنم تو طالع تو كم باشم
گفتم كه گفتی ما دوتا به درد هم نمی خوریم
ولی یه جا مثل همیم. هر دو مون از غصه پریم
گفتم تو گفتی می تونیم یادی كنیم از همدیگه
اما كسی به اون یكی لیلی و مجنون نمی گه
گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جداجداست
حرف تو رو چشم منه ..اما اینام دست خداست
هر چی كه تو گفته بودی گفتم به دل بی كم و بیش
حال خودم؟ نه راه پس مونده برام . نه راه پیش
دلم كه حرفاتو شنید . اول كه باورش نشد
ولی نه. بهتره بگم .نفهمیدش . سرش نشد
یه جوری مات و غمزده فقط به دورا خیره شد
رنگ از رخش . نه نپرید . شكست و مرد و تیره شد
بلور رویاهام ولی . چكید مثله خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشید . رسید ته كوچه مرگ
راستش ازم چیزی نموند . به جز همین جسم ظریف
خوب می دونی چی میكشه غریب تو خونه حریف
نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست
رویاو آرزو كه هیچ . حتی دل دیونه نیست
دوست دارم . چه توی خواب . چه توی مرگ و بیداری
فدای یه تار موهات . كه منو دوستم نداری
مواظب آدما باش . زندگی گرگه مهربون
خدای رویای منم . هنوز بزرگه مهربون
مراقب افکارت باش ، آنها به گفتــــــــار تبدیل می شوند.
مراقب گفتارت باش ، آنها به کــــــــردار تبدیل می شوند.
مراقب کردارت باش ، آنها به عــــــــادت تبدیل می شوند.
مراقب عادتهایت باش، آنها به شخصیت تبدیل می شوند.
مراقب شخصیتت باش ، که ســــــــرنوشت تـــــو است.
....به کرم سبز بينديش !
بيش تر زندگاني اش را روي زمين مي گذراند
به پرندگان حسد مي ورزد
از سرنوشتش خشمگين است
و از شکل خويش ناخشنود است
مي انديشد: « من منفورترين موجوداتم»
زشت- کريه و محکوم به خزيدن بر روي زمين
اما يک روز مادر طبيعت از کرم مي خواهد پيله اي بتند.
کرم يکه مي خورد.
پيش از اين هرگز پيله اي نساخته.
گمان مي کند بايد گور خود را بسازد
گمان مي کند زمان مرگش فرا رسيده است.
هر چند از زندگي خود تا آن لحظه ناخشنود است:
به خدا شکوه مي برد
« خدايا- درست زماني که به همه چيز عادت کرده ام از من مي گيري»
آن گاه خود را نوميدانه در پيله حبس مي کند و منتظر پايان مي ماند
مدتي مي گذرد
در مي يابد که به پروانه اي زيبا تبديل شده
مي تواند به آسمان پرواز کند
و بسيار تحسينش کنند
حال از معناي زندگي و از برنامه هاي خدا شگفت زده شده است !
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... ! ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... ! بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... ! چه زیباست بخاطر تو زیستن ... ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... ! چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... ! بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... ! چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... ! برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... ! کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی ! ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!! و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود
باز آن یار بی وفا
باز آن یار با جفا
رفته بی من ای خدا
باز که شده درد آشنا
من تنها یا دل شدم
او با کی شد همنوا
او که با من میدمید
او که از من می شنید
حال رفته بی من چرا
راز دل شد برملا
من بی او خوابم نبرد
او با کی شد هم قبا
باز من دیوانه شدم
مست با بیگانه شدم
او در دلم جا خوش بکرد
من رسوا ترین رسوا
خوش بودم وقتی که بود
مست بودم با دلبران
به همان قدر كه چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
این غزل های زلالی كه زمن می شنوی
چشمه جاری اندوه دلی دریایی است
سعی کنید آینده خود را براساس آینده بسازید نه گذشته
ما همان هستیم که در طول روز به آن فکر می کنیم.
باران تکراری نمیشود هر وقت ببارد دوست داشتنی است تو برای من بارانی
دلتنگتم... اما حالم خوب است بی تو دلم به این زندگی نمی رود.
دل است دیگر...
یا تنگ میشود...
یا شور میزند...
یا میشکند...
آخر سر هم مهر سنگ بودن به پیشانی اش میخوره!...
ای که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد/ حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
باران بهانه ای بود تا زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی
کاش نه کوچه انتهایی داشت نه باران می آمد...
بودنت هدیه ای است برای قلب کوچکم و آرزوی من شادی دل دریایی توست
خدایا دوستان من ارمغانی از رحمت بیکران تواند خرسندشان دار به تندرستی
تورا دوست دارم
و وقتی تو نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم
تو را دوست دارم
وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند
تو را دوست دارم
اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند
می دانم که دوستت دارم
اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم به دنبال توست
زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد
مردن خاطره هاي تلخ ديروز و به جاش يه عالمه لحظه گرم
همه يه بهونه قشنگ مي خواد
تو، آره اون بهونه اي ، اون بهونه قشنگ
واسه گم كردن هر چي خاطره است
كه تو ذهن خاكي يه آدم خسته ازعشق ، شده آخر يه رنج
تو ، آره اون بهونه اي
يه بهونه واسه فرار از عشقي نه سياه و نه سپيد
يه بهونه واسه بودن ، نبودن ، واسه مردن و خلا
واسه پيدا كردن يه لحظه گرم توي اين زندگي سرد
واسه موندن توي اين حس قشنگ
تو ، آره اون بهونه اي
اون بهونه قشنگ
تويي عاشقترين تنهاي دنيا ............. منم خسته ترين مغموم دنيا
تويي صادقترين حرف رو لبها ............. منم غمگين ترين راز تو دلها
تويي زيبا طلوع صبح فردا ...............منم اينجا غروبي مثل شبها
تويي همچون قناري شاد و شيدا ...... منم مثل كلاغي رو درختا
تويي آشفته دل مغرور و رعنا............. منم همراز و همراه يه رويا
تويي عشق و محبت توي قلبها...........منم ديوونه مثل موج دريا
تويي تنها تويي ياد غريبها..................منم فرياد بي پايان غمها
تويي شاخه گل سرخ صدفها...............منم تنها شقايق توي صحرا
تويي آب زلال اشك چشمها................منم مرداب سرد توي دشتها
تويي عاشقترين تنهاي دنيا.................منم خسته ترين مغموم دنيا
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم
فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند
يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنه بدون براش مهمی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد سمت تو بدون براش عزیزی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات می کنه بدون واسش قشنگی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه می کنی بر میگرده می یاد باهات اشک میریزه بدون دوست داره
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنه بدون عاشقته
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه بدون دیوونته
اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده بدون که براش همه چی بودی
اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله بدون که بدون تو می میره
اگه یکی رو دیدی که بعد از رفتنت لباس سفید پوشیده بدون که بدونه تو مرده
گه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن بدون واسه خاطر تو مرده
به تو گفتم منو عاشق نکن دیونه می شم
منو از خونه آواره نکن بی خونه می شم
به تو گفتم ؟
نگفتم!!!!!!
خطر کردی نترسیدی منو دلداده کردی؟
تو کردی هر چه کردی با این ساکت افتاده کردی
دیگه از کوچه من راه برگشتن نداری
منم دوست و منم دشمن کسی جزء من نداری
به تو گفتم؟
نگفتم!!!!!!!!
نگفتم دل من بی اعتباره
اگه عاشق بشه پروا نداره
نميفهمه خطر اين مرغ بي دل
قفس ميشكنه ميره تا ستاره
به تو گفتم ؟
نگفتم!!!!!!!!
به تو گفتم اگه مستم كني مثل پرنده
ديگه از من نپرس مستي عاشق چون و چنده
چنان دلسوخته به اسمت ميزنم زير آواز
كه آوازه من راه فرارتو ببنده
به تو گفتم ؟
نگفتم!!!!!!!!
(( غـــــــــــروب ))
غروب هم زیباست ، در واقع نوعی طلوع است ، غروب را دوست دارم
چون تنها همدم من تنها می باشد .
غروب را دوست دارم چون میتوانم با او بی دغدغه درددل کنم ، به که چه زیبا گوش میدهد .
غروب را دوست دارم چون تنها شاهد و محرم اشکهایم در فراق یارم میباشد و
با انوار طلایی خود فقط صورتم را نوازش میکند .
غروب را دوست دارم چون که همرنگ چشمان غمدار خودم میباشد .
غـــروب را دوست دارم ، چـــون غـــروب است .
راستی غـــروب خیـــلی زیبــاست ، غــــروب با غــــم تنهــایی من خــویشـاونــدی
نـزدیــک دارد.
غــروب و غـــربت هــر دو زاییده همند ، چرا کــه غـــروب در غـــربت زیباست ،
ای کــه در غربــت مـــرا عـــاشق طـــلوع کــردی نگذار طلوعت
در قلب من با غـــروب هم آغوش شود .
ای کـه در ایـن دیـار غـریب تنها مونـس و غمخـوار منی به حرفم گوش ده ،
حرفــی کـه از اعمـاق قلبـم برایـت مـی گـویم ،
حـرفی کـه از نقطـه اوج سـادگـی دلـم بـرایت فـرستـاده میـشود ،
حـرفـی کـه بـا تمــام وجــودم بـرایـت هــدیـه میـشود ،
حرفـی کـه جـزء ایـن چنـد کلمـه نیـست (( دوستـت دارم ))
دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس، . چون یه روز به آخرش میرسی . دوستت ندارم به اندازی خورشید، چون غروب میکنه . دوستت دارم . به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه
گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که... من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم
=======================
برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد . (پائولو کوئلیو )
=======================
عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز
=======================
به روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی
=======================
نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن
=======================
روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من وتو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم
=======================
آفرینش روز و شب، زیبایی زمین و کهکشانها، درخشش ستارگان فروزان، همه حاکی از وجود پروردگار یکتاست، پس از او اطاعت می کنیم، چون او معین کرده که مرگ آغاز جاودانه هاست.
=======================
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم
=====================
خواب ناز بودم شبی.... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند
======================
هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند
بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم *بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم * بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم * بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم
=======================
خوشبختی مثل یه پروانه است . وقتی دنبالش میدوی پرواز میکنه اما وقتی وایسی میاد رو سرت میشینه
=======================
من همه ی قصه هام قصه ی توست اگه غمگینه اونم از غصه ی توست
=======================
سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا
=======================
تو بارانی من باران پرستم تودریایی من امواج تو هستم اگرروزی بپرسی باز گویم: تو من هستی و من نقش تو هستم
=======================
طبق قانون بقای شادی هیچ شادی از بین نمیره؛ بلکه فقط از دلی به دلی دیگه جابه جا میشه
=======================
اگرکسی واقعا کسی رو دوست داشته باشد بیشتر از اینکه بهت بگه دوست دارم میگه مواظب خودت باش...پس مواظب خودت باش
=======================
وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن
=======================
عیب جامعه این است که همه می خواهند آدم مهمی باشند و هیچ کس نمی خواهد فرد مفیدی باشد
=======================
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را/ اینگونه به خاک ره میفکن ما را/ ما در تو به چشم دوستی می بینیم/ ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
رسم زمونه : تو چشم میذاری من قایم میشم .........اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی
======================
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
======================
عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود
======================
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
====================== می خوام روی تمام سنگ های دنیا بنویسم دلم واست تنگ شده و آرزو میکنم یکی از اون سنگ ها به سرت بخوره تا بفهمی دل تنگی چه دردی
=====================
غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر
=====================
زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم !!!
=====================
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نیست بگو راست بگو
=====================
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
=====================
تو را برای وفای تو دوست می دارم******وگرنه دلبر پیمانه *** فراوان است
=====================
هر گز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هر گز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی سوز نی ، آه شبان
قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟
پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟
خدا جواب داد:
- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.
-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.
- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...
سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟
خدا پاسخ داد:
- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.
- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.
- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.
- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟
خدا لبخندی زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"
من شعله بودم و نسیم مرا می برد
تا باغ های پرستاره و پروانه
تا چشمه های ناشناخته ی آفاق
رود از هوای شعله ی من بال می گرفت
با مهره مهره موج تن خویش می نشست
در رشته ی تنم
می رفتم و نوازش نفس آسمان حریر جامه ی من
فرشته ی نسیم دست مرا در دست
از غرفه های آبی
تالارهای سرخ
گذر می کرد
با آنکه خویش موج رهایی بود
گهگاه
با قایق لطیف ابر سفر می کرد
ناگاه
بانگی از آسمان و زمین برخاست
توفان ز درد به خود پیچید
شیون کشید زایش ناگه را
در هرچه پنجه فرو می برد
بر دامن نسیم چنان آویخت
کز آسمان مرا به خاک فرو افکند
اکنون
سالی هزار می گذرد بر من
دور از دیار خویش که بر خاک مانده ام
تا کی مرا دوباره باز بیابد
آن نیمه ام
گمگشته همچو من
* هیچ فقیری گرسَنه نمانده مگر درسایه آنكه ثروتمندی از حق او بهرهمند گشته است.
فرمایشاتی زیبا از رسول نور و رحمت حضرت محمد مصطفی(ص)