چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 16 دی 1391 |

گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟
 مشتری : لطفا یک چای !
گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟ 
مشتری: سیلان لطفا
گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟
مشتری: با شیر لطفا
گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟
مشتری: شیر غلیظ شده لطفا
 گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟
مشتری: لطفا شیر گاو.
 گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟
مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره
 گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟
مشتری: با شکر
 گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟
مشتری: با شکر نیشکر لطفا
 گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟
مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید
گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟
مشتری: آب معدنی
 گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟
مشتری:
ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!
 ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | پنج شنبه 30 آذر 1391 |

می دونی بزرگترین درد دنیا چیه؟؟؟

این که بدونی بزرگترین پناهت یه پناه دیگه هم داره...

 

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

گاهی 

 

حس میکنم روی دست خدا مانده ام!!

 

خسته اش کرده ام...

خودش هم نمیداند با من چه کند!!

 

 

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

دلتنگی...
 
دلتنگي نه با قلم نوشته مي شود،

نه با دکمه های ســــــرد کيبورد ....

دلتنگي را با اشک مي نويسند!!!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

کافیست کسی اسمم را صدا بزند...

بعد از اسمم ویرگول بگذارد..!

کمی مکث کند و بگوید:خوبی؟؟!

آن وقت هیچ نمی گویم ...

فقط از گریه منفجر می شوم!!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

           دیگــر نـه از حــادثــه خبـــرى هسـت...
                               

                             و نــه از اعجــاز چشــم هـــاى آشنــا ...
 

   از دلتنگــى هـــایــم كــه بگــذریــم ،
                

                      تنهـــایــى تنهـــا اتفـــاق ایــن روزهـــاى مــن اسـت!!!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

کجایی ؟؟!

        کجایی ؟؟!

                کجایی ؟؟!

                           کجایی ؟؟!

                                کجایی ؟؟!

 

نذار تنها بمونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم..!

نمی خوام !!

           نمی خوام !!

                      نمی خوام !!

      از این دوری بخونم...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

در آتش رهایم ، خدا شاهد است !

به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !

شب است و دل و بیکسی ، وای من !

به درد آشنایم ، خدا شاهد است !

دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی

نمانده برایم ، خدا شاهد است !

دلم میگدازد در آتش ، دریغ !

به غم همنوایم ، خدا شاهد است !

شکسته است آیینه های مرا

غم دیر پایم ، خدا شاهد است !

رسیده است تا نا کجا ، نا کجا

طنین صدایم ، خدا شاهد است !

بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟

اسیر بلایم ، خدا شاهد است !

به شعر غریبم به شبهای غم

ترا میسرایم ، خدا شاهد است !


نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

                          تنها نشسته ام...

            چای مینوشم، و بغض می کنم !
                                              

              هیچکس مرا به یاد نمی آورد !
 
      این همه آدم، روی کهکشان به این بزرگی !

                                 و من ...

        
  حتی آرزوی یکی نبودم ...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |


گاهی دلم می خواهد همه چیز تار و خاکستری نباشد ...

سفید باشد... یا حداقل آبی...

گوش هایم را بگیرم و آرام آرام پیش روم...

دلم یک حس سرد می خواهد...

مثل وقتی که سرت را زیر آب می کنی و همه چیز در کندی زمان

و آبی مکان پیش می رود...

آرام آرام...

دلم آرامش می خواهد...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟
تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق
نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !
نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره
اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره

                        انتظــــــار تو کشیدم تا کـــــه برگردی دوبــــــاره

در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستـم

                        زیــــــر بــــــارون جدایـــی با خیــــال تو نشستم

پشت شیشه روز وشب،دل به بارون میسپارم

                         من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم

انتظـــــــــار با تو بودن منـــو از پا درمیـــــاره
                        

                        ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام ببــــاره

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم ..

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..

می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم شدی مجنون عشقم

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..

می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!

می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه!!

می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …

می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …

می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …

می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …

می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..

می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!

می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!

می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..

می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …

می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!

می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلب منه !!

می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..

می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!

می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | چهار شنبه 22 آذر 1391 |

در ایـن خــانه ی متــــــــــروکــه ی ویران را کســـی دیگر نمی کوبـــــــــد
کســــی دیگر نمی پرسد چرا تنــــــــهای تنـــــهایـــــــــــــم
و من چون شـمـــــع می ســـــــوزم
و دیگر هیـــــچ چیز از من نــــمی مانـد
و من گریان و نالانــــــــــم
و مــــن تنــــــــهای تنــــــــهایم
درون کلبــه ی خــــامــــــوش خویش اما
کســــی حال من غمـــــگین نمـــــی پرســـد
و من دریای پر اشـــــــــکم که طـــــوفـــــانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش ، امـــــا
کســــی حال من تنــــــها نمی پرسد
و من چون تــک درخت زرد پاییـــزم
که هر دم با نسیمــــــــی می شود برگی جـــــدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمـــــــی مانـــــــد...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

اتل متل توتوله
این
پسره سوسوله

موهاش همیشه سیخه
نگاش همیشه میخه
 

چت میکنه همیشه
بی مخ زدن؟نمیشه

پول از خودش نداره
باباش رو قال میذاره

دی اند جیشو میپوشه
میشینه بعد یه گوشه

زنگ میزنه به دافشمیبنده هی به نافش

که من دوست میدارم
تاج سرم میذارم

صورت رو کردی میک آپ
بیا بریم کافی شاپ

تو کافی شاپ،می خنده
همش خالی میبنده

بهم میگن خدایی!
چقدر بابا بلائی!

همه رو من حریفم
میذارم توی کیفم

هزارتا داف فدامن
منتظر یه نامن

ولی تویی نگارم
برات برنامه دارم

اگه مشکل نداری
میام به خواستگاری!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

1- اول از همه این که یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.

2- حتما حتما حتما ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار .بهش عمل کنید وگرنه ترشیدنتون پای خودتونه.

3- همیشه در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که می‌گفتن من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.

4- سن ازدواج رو بیارین پایین همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می‌افتین.

5- تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید. اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید(آویزون نشینااااااا...از من گفتن بود).

6- دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید،خیلی مفیده ها...حتما امتحان کنید. یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنیدا که گردن لطیفتون کج می‌شه بعدشم همون قضیه ترشیدگی و...

7- پسر‌های فامیل بهترین و در دسترس‌ترین طعمه‌ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.

8- رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، اینو از من داشتخ باشین(پسرهای خوشگل، هستن دچار مشکل...!)

9- توی اجتماع بر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی‌بی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شادوماد می‌سازن واستون.

10- یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.مثلا موهاتونو شدخ هفته ای یه بار شونه کنین...آرایش پیش کشتون.

11- در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه(حالا نمیگم پادر چاقچور کنین و روبنده بزنین فقط سنگین باشن.

12- مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، با پسرای مهمونتون خوش و بش کنین و سعی کنید در چشم مامانشون (ترجیحا باباشون) ملوس به نظر بیاین. خلاصه یه چشمه بیاین که بعـــــــله ما هم هستیم.

13- سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...

14- تا مامانه و باباهه می‌گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید(خیره سر نباشینا...اونجوری شوهر گیرتون نمیاد).

15- بلاخره اگه خدای نکرده می‌خواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملکت دوماد شن، که نمی شن(زرنگ تر از این حرفان)) هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتتونه(البته اگه چیزی تو چنته دارین).

16- و اینو بگم که از هیچ دوره زندگیتون به اندازه وقتی که با نامزد محبوبتون زیر سایه درخت توی یه پارک خلوت دارید لذت نخواهید برد، حالا به بعدنش کار ندارم(پس برای رسیدن بهاون لحظه نهایت تلاشتون و بکنین).

17- ...و آخرین توصیه اینکه عوض اینکه توی جریانات عشقی خیابونی و زودگذر غرق بشید و مثل کبک سرتونو زیر برف کنید یه خورده به فکر زندگی آینده‌تون بشید و اینقدر از این دست به اون دست نرید چون کثیف می‌شید، می پکید، حتی مکان داره کپک بزنید...

در آخر باید بگم اگه تونستین مورد مناسبی و تور کنین واسم دعا کنین که این همه راهنماییتون کردم

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

خــــــــــבایـا . . . ! کــآش مـےشــُב جــآے مـَטּ بــآشے تـــآ بــבآنے کـ _ چــه حـسـے בارב . . . وقتــے בلمــ بــراے _ کـسـے مـِثل _ تـــو تــَنـگـــ مےشــوב . . .

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

چـرا مـن بـاید دنـبـال تــو بـگـردم...؟ نـمی شـود تـو پـیـدایـم کـنی...؟

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

مُتَنَفِرَمْ اَزْ اِنْسآטּْ هآیےْ کِهـ دیوآرِ بُلَنْدَتْ رآ مےْ بینَنْدْ ، ولےْ بهـ دُنْبآلِ هَمآטּْ آجُرِ لَق دیوآرَتْ هَسْتَنْدْ کِهـ . . . تُو رآ فُروْ بریزَنْدْ . . . تآ تُو رآ اِنْکآرْ کُنَنَدْ . . . وَ اَزْ رُویَتْ رَدْ شَوَنْدْ . .

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

عشـقهایـتـ را مثــل کانــال تلوزیوטּ عوض میکنے

و افتخار میکنےڪـﮧ " عشق " برایت اینچیـטּ اَســت!

و مـטּ میخـندمـ به برنـامه هایـی ڪـﮧ هیـچ ڪَدامشــاטּ " ارزش " دیدטּ ندارنـد!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

قـ ـطـــ ــ ــ ــــــعَت می کننـــــ ــد . . . حالـ ـ ـا چه عَلَـــــ ـ ـفِ هَــــ ـرز باشــ ـی. . . چه گُـــ ـل نیـلوفــ ــ ــ ــر !. .

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

دل شکستــ ه ام مثـلِ پـدری کــ لبـاس هـای ورزشـی بچــ ه اش بـوی سیگـار میـداد ...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

آنقدر سخت بود تحملش، که آن زخم کهنه سر باز کرد!

ببخش اگر آرامشتان به هم خورد!

چون آرامشم را به هم زدید!!

اما تلافی نبود...

درد دلم بود... خیلی درد داشت...نه؟؟!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | دو شنبه 20 آذر 1391 |

هرکس جای من بود ،می بُرید اما من هنوز می دوزم ...

چشم امید به راه ...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 19 آذر 1391 |

جاتو هیچ کس توی قلبم نمی تونه که بگیره

                             هیچ کسی مثل من عاشق نمی مونه تا بمیره

من واسه دیدن چشمات یه عالم ترانه بافتم

                              واسه برگشتن تو من این تــــــرانه رو ساختم

عشقم دیگه برگرد دل داره پیر میشه برگرد

                              جایه تو خالیه پیشم داره دیــر میشه برگرد ...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 19 آذر 1391 |

ديگر از آن همه شيطنت و شلوغي خبري نيست .

اون قدر به خاطر ضربدرهاي جلوي اسمم چوب روزگار را خوردم

كه تبديل شدم به ساكت ترين شاگرد كلاس زندگي!!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 19 آذر 1391 |

ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی

غذایت را سرد می خوری

ناهار ها نصفه شب 

صبحانه را شام!

لباسهایت دیگر به تو نمی آیند

همه را قیچی می زنی!

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی

و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!

شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!

تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست …

و من اکنون اینگونه ام ...

و تمام این تنهایی تقصیر توست ...

چرا من را تنها گذاشتی ؟؟!

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 19 آذر 1391 |

توکه باشی ...

توکه بیایی ...

در اغوشم که جا بگیری ...

دیگر هیچ چیز دنیا را نمیخواهم ...

دستت را که بگیرم ...

نگاهت را که دنبال کنم ...

موهایت را که ببویم ...

دیگردنیا مال من است ...

وتو وجودمنی ...

تواینده ی منی وامید روزهای سخت من ...

من حتی این روزها به امید ان سالهای دوری زنده ام  که تو بیایی ...

ومرا "مادر" صدابزنی ...

پرنسس کوچک اینده ی من ...

دوستت دارم همان قدر که ماهی ها اب را...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 19 آذر 1391 |

می ترسم... می ترسم تو بیایی  ...

و من به نداشتنت عادت کرده باشم ...

کاش هرگز نرفته بودی ...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | یک شنبه 19 آذر 1391 |

منم مجنون دیگر گر تو لیلای دگر هستی

دلی دارم برای عشق ورزیدن اگر هستی

هنوز ای همدم شب های تاریکم چو می خندی

برایم از سام صبحدم هم تازه تر هستی

خیالی یا که خوابی یا که رویایی نمی دانم

تویی که با تمام لحظه هایم هم سفر هستی

چگونه سر نیفشانم من سرگشته ی شیدا

برای تو که در عاشق کشی این گونه سر هستی

چه بیم از روزگار پیر وقتی در دل تنگم

هنوز ای عشق ایام جوانی شعله ور هستی

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

                 هیچ چیز آن قدرها عجیب نیست که راست نباشد

                 هیچ چیز آن قدرها عجیب نیست که پیش نیایـــــد

                 هیچ چیز آن قدرها عجیب نیست که دیـــر نپایـــــد

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

اولین روز دبستان بازگرد                         کودکی ها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی                      بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند                          یادگاران کهن ماناترند

درس های سال اول ساده بود                آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس                  روبه مکار و دزد چاپلوس

روزی مهمانی کوکب خانوم است           سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید                 ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم                  ماپر از تصمیم کبرا می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم                 یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت            دوشمان از حله هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود                        برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ         خش خش جاروی بابا روی برگ

هم کلاسی های من یادم کنید                 بازهم در کوچه فریادم کنید

کاش می شد باز کوچک می شدیم         لااقل یک روز کودک می شدیم

ایم معلم نام و هم یادت بخیر                    یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من               باز گرد این مشق ها را خط بزن

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

زندگی زیباست اگر روح آزاد عشق و محبت اسیر زندان فراموشی دل نگردد و خزان یأس گلبوته های امید بهار جان را در وسعت انتظار زرد خویش ، مدفون نسازد

زندگی زیباست اگر عقده های زخمی بزرگ ، طپش زیستن را از قلب کوچک کبوترها نرباید و در ذهن شلوغ بیشه زار اندیشه ، مرگ نیلوفرهای وحشی نروید

زندگی زیباست اگر لب خوفناک تیرها ، خون بیدهای مجنون را در جام سبز لیلای چمن نریزد و دست بی خبر طوفان ، گل خواب را در صدف آبی باغ پرپر نکند

زندگی زیباست اگر کنار جویباران نیم خفته ، غزالهای خسته دشت از آغوش وهم و هراس بگریزند و در بال رویاهای شیرین به آن سوی حصارهای شب سفر کنند

زندگی زیباست اگر خرمن هستی جنگل در خشم آتشین تندر نسوزد و خاکستر سیاه مرگ تن پوش درختان بی پناه و محزون نگردد

زندگی زیباست اگر پری مهربان قصه ها از بستر خاطره ها برخیزد و در معصومیت و صداقت ناب کودکان همواره زنده بماند

زندگی زیباست اگر هوای نگاه تو از آه سینه سوز خاکهای افسرده بارانی شود و مسیح دستانت در کالبد دستهای مرده بذر حیات و رویش بپاشد

زندگی زیباست اگر من و تو در کشتزار قلبمان گلی بکاریم که هیچ کس را یارای چیدن آن نباشد و هیچ اشکی نباشد که گاه گاهی از چشممان ببارد

زندگی زیباست...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

                                     خدايا فقط تو را مي خواهم ...

                      باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم ...

                             مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم ...

                               اون نمي دونه که با دل من چه کرده ...

                         نمي دونه که دلي رو اسيـــــر خودش کرده ...

     هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام ...

                               روز هاي اول آشنايي را بياد مياورم ...

                                                  آمدنش زيبا بود ...

                         آنقدر زيبا حرف مي زد که به راحتي دل به او باختم ...

                                       و او شد اولين عشقم در زندگي ...

     بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي ...

                                        واين گونه مرا اسير او کردي ...

                                    و دل کندن از او شد برايم محال ...

                                 و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي ...

                    حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد ...

          خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي ...

                                       چگونه بگويم بدون او مي ميرم ...

                                        او رفته و در باورم نيست نبودنش...

                              خود خوب مي دانم او مرا کودکي فرض کرد ...

                                            که نمي داند عشق چيست ...

                                    و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد ...

                                            مرا به بازي گرفت يا شايد ...

                                                          نمي دانم ...

                                                 دگر هيچ نمي دانم ...

                     اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است ...

                               بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم...

                                                    حال تو بگو چه کنم ؟؟!

                            بار خدايا دوست دارم مرا بفهمد حتي براي يه لحظه...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

کـــــاش هفتـــــ سالــــــه بــــــودم ...

رویــــ نیـــــمــکــــ ــــت چوبــــ ـی مــ ـی نشستم ...

مـــــ ـــداد ســــوســـمـــاری در دســتـــ ،

باصــــ ــدای تـــــو دیکتــــــه مــ ــی نوشتم ...

مـــ ـن آنــــ را اشتبـــــ ـاه مــــ ـی نـــــگاشتــــ م ...

اخـــــ ـمی بر چـ ـهـــره مـــ ـی نشاــــــندی و من به جبــــــ  ـران ،دلـــــتنگـــ ـی را هـــ ـزار بـــ ـار مــــ ـی نوشتمـــــــ ـ…

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

مـטּ یکــ ـ בختـــر ایــــرآنـیـــــمـ ـ ...

بـــבآטּ حــــــواے کســے نمــےشــومــ ـ کـﮧ بـﮧهــــــواے בیگــرے بـ ـروב ...

تنــ ـهــ ـآییمــ ـ رآ بـ ـآ کسـ ــے قسمتــ ـ نـمــے کنمــ ـ کــﮧ روزے تنهایمــــ بگـ ــذارב ...

روحــ ـ خـــداستــ ـ کــﮧ בر مــــــטּ בمیـבهــ شـבهــ و احســ ـــآسـ نامــ ـ گرفــ ـتـﮧ ...

ارزآטּ نـ ـمــے فروشمشـ ـ ..

בستـــ هایمــ ـ ـ ...

بــالیـــטּ کــوבکـــ ـ فـرבآیـمــ خـــواهــ ב شـב ...

بــے حـــرمتشــ ـ نمــے کنمــ ...

و بــﮧ هر کســــــ نمــے سپارمشـــ ...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

گاهی به بعضـــــیا باید گفت : ” عزیزم اگه برام بـــزرگ شده بودی ، فقط به خاطر خطـــای دیــدم بود ” !

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

پُشـت تََـنـ هآیے مَـטּ ڪِﮧ رِسیـבے گُـوشَت رـآ بِِـگـیـر! ایـنجـآ سُُـڪـפּت گُـوشََـت رـآڪرمـےڪُنـב

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

با همین ترانــه سر کن

                    حرف تــــازه ای ندارم

واژه ها پیر شدن انــگار

                     مثـل روز و روزگــــارم

خط به خط صفحه به صفحه

                     من رسیده ام به تکرار

مثل یک عکس قدیمــی

                     تو حصار قاب رو دیــوار

یاد روزی که تو شعـــرا

                     بوی گـــل بغل بغل بود

صبــــــح پرواز ترانـــــه

                     شب معــــراج غزل بود

توی زمهریــر این خواب

                      یــــخ زده بال خیــــالم

گرمی صداتو می خوان

                      این ترانـــــه های لالم

می تونی حادثه باشی

                      میون این همه تکـــرار

میون این همه سایـــه

                      میون این همه دیــــوار

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | جمعه 17 آذر 1391 |

دلم  می خواد گریه کنم خودم رو

به اعتماد شونه هات دوباره

دلم می خواد ابری بشم ببارم

به پای تو هزار هزار ستاره

چشمه ی مهتاب ای شبا چه خاموش

نگاه آفتاب این روزا چه سرده

نمی دونم سنگ کدوم نفرینی

پرنده ی دعامو زخمی کرده

میون این عقربه های معکوس

ثانیه هام نذار که گر بگیرن

نذار که لحظه هام غریب و تنها

بدون تو حروم بشن بمیرن

می خوام که این شعر شکسته بسته

به مخمل صدای تو بپیچه

حوصله کن اگر نیلوفرانه

دلم به دست و پای تو بپیچه

حریر چشماتو بکش رو خوابم

به رویاهام بزن رنگ نگاتو

ازم نگیر عطر دعاتو هیچ وقت

ازم نگیر روشنی صداتو

آخرین مطالب پست شده
√ افسانـــ ـه
√ نفرین
√ شکارچی
√ فقط محض خنده
√ لیست جدید ممنوع​ التصویر​ شده های ایران! (فقط بخند)
√ 14 روش کارامد برای خوشمزه کردن غذا!!!!
√ دکتر ناشی
√ عشق واقعی
√ سادگـــــــــــی...
√ چند نکته ی مهم
√ خدا وجود نداره!؟!!
√ پ ن پ های باحال تصویری
√ پیرمرد زبل!!!!!!!!!
√ چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟
√ به راستی راز دوستی در چیست ؟
√ داستانک زیبا و آموزنده شهسوار
√ داستانک زیبا و آموزنده از کوروش کبیر
√ من باور دارم …
√ به سلامتی همه پدرها
√ چکیده ای از کتاب این کارو نکن این کاروبکن