بی نگاهِ عشــ ـق مجنـ ـون نيز ليلايـ ـي نداشت
بـ ـي مقـ ـدس مريمـ ـي دنيا مسيحايي نداشت
بــ ـي تو اي شـ ـوق غزلآلودهيِ شبهـ ـ ـاي مـن
لحظهاي حتـ ـ ي دلم با مـ ـن همآوايـ ـي نداشت
آنقدر خوبـ ـي كه در چشمان تو گـ ـ م ميشـ ـوم
كاش چشمـ ـان تو هم اينقـ ـدر زيبايـ ـي نداشت!
اين منـ ـم پنهانتريـ ـن افسانـ ـهيِ شبهـ ـاي تـ ـ ـو
آنكـ ــه در مهتـ ـاب باران شوقِ پيدايـ ـ ـي نداشت
در گريـ ــز از خلوت شبهـ ـ ـايِ بـ ـ ـيپايان خـــ ـود
بــي تو اما خوابِ چشمـ ـم هيچ لالايــ ـي نداشت
خواستـ ـم تا حــ ـرف خود را با غــ ـزل معنـا كنـــ ـم
زيــ ـر بارانِ نگــ ـاهت شعــ ـر معنايـــ ـي نـ ـداشت
پشت دريـ ـاهــ ـا اگر هــ ـم بود شهري هالـ ـــه بود
قايقــ ـي ميساختم آنجــ ـا كه دريايــ ـي نـ ـداشت
پشت پا مــ ـيزد ولـ ـي هرگـــ ـز نپرسيدم چــــــ ـرا
در پـــــ ـس ناكاميــ ــم تقديـــ ـر جاپايـــــ ـي نداشت
شعـــــ ـرهايم مينوشتم دستهايــ ـم خستــ ــه بود
در شب بارانيات يك قطـ ـــ ـره خوانايــ ـي نداشت
ماه شب هم خويش مــ ـيآراست با تصويـ ـ رِ ابــ ـر
صورت مهتابــ ـيات هرگــــ ـز خـ ـودآرايـ ـي نداشت
حرفهـــ ـاي رفتنت اينقــــ ـدر پنهانـــــــــ ـ ـ ـي نـ ــبود
يا اگــر هم بود ، حرفـ ـ ـي از نمي آيــ ـ ـ ـي نداشت
عشــ ـ ـق اگر ديــ ـروز روز از روزگــ ــارم محــ ـ ـو بود
در پـــ ـ ـ ـسِ امروزها دیـــــ ـروز، فردايــ ـــي نداشت
بي تواما صـــ ـورت ايـ ـن عشـ ـق زيبايــ ـ ـي نداشت
چشمهايت بس كــ ــه زيبــ ـ ـا بود زيبايـ ـ ـ ـي نداشت
نفريـــ ـن بــ ـ ـه عشــ ـق و عاشقــ ـ ـي
نفريــــ ـن بـــ ـ ـ ـه بخــ ـ ـت و سرنــ ـوشت
بــ ـ ـه اون نگــ ـ ـاه كه عشقتــ ـ ـ ـو، تو سرنــ ـ ـوشتِ مـ ـن نــ ـ ـ ـ ـوشت!
نفريـــــــــ ـ ـ ـ ـن بـ ـه مــ ـ ـ ـ ـن . . .
نفريـــــــــ ـ ـ ـ ـن بـ ـه تــ ـ ـ ـ ـ ـو . . .
نفریـ ـن بـه عشــ ـق مــ ـن وتــ ـو . . .
به ساده بودنه منو...
به اون دلِ سياهِ تو...
اگر کلمه حبیبی نبود عرب ها نمیتونستند شعر بگن!
اگر درخت نبود هندی ها نمیتونستند فیلم بسازن!
اگر خیانت نبود کلمبیایی ها نیمتونستند سریال بسازن!
اگر دروغ نبود دختر و پسر های ایرانی نمیتونستن با هم حرف بزنن!
اگر بدلیجات نبود چینی ها نمیتونستند زنده بمونن!
اگر گوگل نبود دانشجوها نمیتونستند تحقیق کنند!
اگر فیس بوک نبود جوونا نمیتونستند فضولی کنند!
اگر فیلتر نبود آمار بازدید سایت های فیلتر اینقدر بالا نمی رفت!
اگر بانک نبود پیام های بازرگانی هم وجود نداشت !
و اگر این سوژه ها نبودند من نمیتونستم این پست رو بنویسم!
گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟
مشتری : لطفا یک چای !
گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟
مشتری: سیلان لطفا
گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟
مشتری: با شیر لطفا
گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟
مشتری: شیر غلیظ شده لطفا
گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟
مشتری: لطفا شیر گاو.
گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟
مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره
گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟
مشتری: با شکر
گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟
مشتری: با شکر نیشکر لطفا
گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟
مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید
گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟
مشتری: آب معدنی
گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟
مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!
ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی
בنبــال کســے مے گردم کـﮧ تــوے بهــار کـﮧ زنگ بزنــم بـבوטּ هیــچ בلــیلے بگم: سر اینكــه בستاے گره شده مون توے جیب كـے باشـﮧ بعـבا تصمیم میگیریـــم ..."
"مــیاے بریم زیر ایــن رگبــار وُ هــواے خوش قدم بزنیمـ ؟! "
בر جوابـــم فقط بگـﮧ :
" نیـــم ساعت בیگــــﮧ کــجا باشم ؟! "
توے تابستــوטּ کـﮧ زنگ بزنم بـבوטּ هیچ בلیلے وُ بگــم:
" میــاے بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هرجــا شـב قدم بزنــیم ؟! "
בر جوابــم فقط بگـﮧ :
" ناهار اونجـــایــے کـﮧ من میــگم ... "
توے پاییــز کـﮧ زنگ بزنــم و بـבوטּ هیچ בلیلے بگم :
" میاے صــداے ناله ے برگهاے سعد آباد و בر بیاریم خش خش صدا بدَטּ ؟! "
בر جوابــم فقط بگـﮧ :
" בوربینتم بیـــار... "
توے زمستــون زنگ بزنم بـבوטּ هیــچ בلیلے بگم:
" چنارهاے ولیعصـــر منتظرטּ با یـﮧ عالمه برف !! "
بعــב با ترבید بگـــم :
" میــاے کـﮧ ؟! "
בر جوابـــم بـבون مکث بگـﮧ :
" یـﮧ جفت בستکــش میارم فقط ... یـﮧ لنگــه من ، یـﮧ لنگــه تو ...
راهی برای رفتن...
نفسی برای بریدن...
کوله بارم بر دوش...
مسافر میشوم گاهی…
عشقی برای خواندن...
بغضی برای شکفتن...
خاطراتم در دست...
بازیچه میشوم گاهی…
نگاهی در راه...
اعتمادی پرپر...
پاهایم خسته...
هوایی میشوم گاهی…
فکرهای کوتاه...
صبری طولانی...
صدایی در باد...
زمستان میشوم گاهی…
روزهای رفته...
ماه های مانده...
تقویم ام بی تاب...
دلم تنگ میشود گاهی…
جای پایی سرد...
رد پایی گنگ...
در این سایه ی تنهایی...چه بی رنگ میشوم گاهی…
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم:
تنهاییت برای من …
غصه هایت برای من …
همه بغضها و اشکهایت برای من ...
بخند برایم بخند...
آنقدر بلند...
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…
صدای همیشه خوب بودنت را...
دلم برایت تنگ شده...
آهـــــــــــــای تو ...
"دوستت دارم"
هیچکس باور نمیکند
که من
به خاطر صدایی که
دوباره بشنوم
در کوچه های شبانه
تلف شدم... مردم...
تو صدای دل انگیز پیانویی بودی
که در یک شب مهتابی
در کلبه ای مجهول به گوش می رسید
هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر….
بـآ اِحـتـیـآطـ مَـرآ وَرَق بِـزَن ... تـَمـآمـ ِ عـآشِـقـآنـه هـآیـَمـ دَرد مـے کُـنَـد
سلام به همه ی شما دوستای گلم
سال نوی میلادی رو به تک تکتون تبریک میگم مخصوصا
به ارمنی ها و مسیحی های عزیزی که چه
در ایران و چه در خارج از کشور الان دارن این مطلب رو می خونن.
امیدوارم امسال بابانوئل واستون به جای کادوی زیبا
تقدیر زیبا هدیه بیاره ...
یک دنیا خوشبختی
یک عشق الهی
یک عمر سلامتی
یک بغل آرزوهای رنگی
یک کریسمس سرشار از شادی
یک سال پراز موفقیت و اتفاقای خوب
و از همه مهمتر
یه دل آسمونیه همیشه پاک
تقدیر خوب رو الان نمی تونین حس کنین
اما در آینده می فهمین بهترین آرزو رو براتون داشتم.
دوستون دارم...
مواظب خودتون باشین...به خدا میسپارمتون...
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
بغض هایت را برای خودت نگهدار ، گاهی ” سبک ” نشوی ” سنگین ” تری . . .
....
” دل ”
اتفاقی ترین اشتباه دنیاست !
بسته میشود آنجا که نباید ؛ کنده میشود از جایی که نباید . . .
....
همه مرا به خنده های باصدا می شناسند ؛
این بالش بیچاره ، به گریه های بی صدا . . .
....
از اینجا احمق بودنت شروع میشود.وقتی موجود دیگری را بیشتر از خودت دوست داری . . .
....
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ، بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبور میشی آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی
....
من به هیچ دردی نمی خورم . . .
این درد ها هستند که چپ و راست به من می خورند . . .
....
یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم ،به هرحال ممنون از مشتت . . .
....
آهسته گفت : ” خدا نگهدارت ”
در را بست و رفت . . .
آدمها چه راحت ، مسئولیت خودشان را به گردن ” خدا ” می اندازند !
....
کاش همون طور که از شکستن تکه ای شیشه برمیگردی و نگاش می کنی. . .
وقتی دل منو شکستی برمی گشتی فقط نیم نگاهی می کردی. . .
....
نه به پدرم رفته ام !
نه به مادرم !
من چندیست . . .
بر باد رفته ام !
....
ساعتها به این می اندیشم که چرا زنده ام هنوز ؟ مگر نگفته بودم که بی تو می میرم ؟ خدا یادش رفته است مرا بکشد یا تو قرار است برگردی ؟
....
این عشق برای من هیچ نداشت ، اما گلهای بالشم را “باغبان ” خوبی بود اشک های هر شب من . . .
....
مدتیــــست دلم شکســــته از همان جای قبلـی … !
کاش میشد آخر اسمــت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی … !
کاش میشـــــــد فریاد بزنم : “ پایــــــان ”
دلم خیـــــــلی گرفته اســـت…
اینجا نمیتـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد…
آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد…
....
تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد
از عاشقی تباهی
از زندگی مصیبت
ازدوستی شکستو
از سادگی خیانت...
....
هرکس جای من بود می برید...اما من هنوز هم می دوز.م...چشم امید به راه...
....
وقتی دلم رو شکستی احساس کردم بیشتر دوست دارم...
چون حالا دلم چند تیکه داره که هرکدوم جداگونه تورو دوست داره
....
تو کیستی ؟ هان ؟
یادم آمد !
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی و نماندی و رفتی !
و من . . .
من همانم که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم . . .
....
اگر باشی عذاب میکشم ، اگه نباشی تمام درد های این دنیا را میکشم . وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد . وای بر من . من را چه می شود و چه شده است . باید کمی با خودم خلوت کنم . راستی خلوت من را کسی ندیده است .
....
برای شکستن من یه اخم کافیه ، نیازی به فریادت نیست ، واسه اشک ریختنم سکوت تو کافیه ،نیازی به قهر نیست ، برای مردنم حرف رفتنت کافیه ، نیازی به انجامش نیست . . .
دلم بيسکوييت مادري مي خواهد
با چاي شيرين
و تو که روبرويم بنشيني
با بوي نان سنگک تازه
و خورشيدي در سيني روز
و تو که دوباره
دقيقه ها را به عقب برگرداني
ماه را
بر پيشاني شب بگذاري
و چشم بگذاري بر حواس پرتي من
و من از تو بپرسم
آفتاب مهتاب چند رنگه ؟
و تو با لبهايي خندان
دوچرخه را روي جک بگذاري
و بگويي
سرخ و سفيد هفت رنگه !
ما حاشیه نشین هستیم.
مادرم می گوید:پدرت هم حاشیه نشین بود،
در حاشیه به دنیا آمد،در حاشیه جان کند،یعنی زندگی کرد و در حاشیه مرد.
من هم در حاشیه به دنیا آمده ام.
ولی نمی خواهم در حاشیه بمیرم.
برادرم در حاشیه ی بیمارستان مرد.
خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه می کند،گاهی در حاشیه ی گریه کمی هم می خندد.
مادر می گوید:سرنوشت ما را هم در حاشیه ی صفحه ی تقدیر نوشته اند.
او هرشب ستاره ی بخت مرا که در حاشیه ی آسمان سوسو می زند به من نشان می دهد.
ولی من می گویم این ستاره ی من نیست.
من در حاشیه به دنیا آمدم،
در حاشیه بازی کردم.
همراه با سگ ها و گربه ها و مگس ها در حاشه ی زباله ها گشتم تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.
من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم.
در مدرسه گفتند جا نداریم
مادرم گریه کرد.مدیر مدرسه گفت:آقای ناظم اسمش را در حاشیه ی دفتر بنویس تا ببینم!
من در حاشیه ی روز به مدرسه ی شبانه می روم
در حاشیه ی کلاس می نشینم و توپ بازی بچه ها را نگاه می کنم،چون لباسم همرنگ بچه ها نیست.
من در حاشیه شهر زندگی می کنم.
من در حاشیه ی زمین زندگی می کنم.بر لبه ی آخر دنیا!
من در مدرسه آموخته ام که زمین مثل توپ گرد است و می چرخد.اگر من در حاشیه ی زمین زندگی می کنم،پس چطور پایم به لبه ی زمین نمی لغزد و در عمق فضا پرتاب نمی شوم؟
زندگی در حاشیه ی زمین خیلی سخت است.
حاشیه بر لب پرتگاه است،آدم هر لحظه ممکن است بلغزد و سقوط کند.
من حاشیه نشین هستم.
ولی معنی کلمه ی حاشیه را نمی دانم.
از معلم پرسیدم:حاشیه یعنی چه؟
گفت:حاشیه یعنی قسمت کناری هر چیزی،مثل کناره ی لباس یا کتاب،مثلا بعضی از کتاب ها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه می نویسند؛یا مثل حاشیه ی شهر که زباله ها را در آنجا می ریزند.
من گفتم:مگر آدم ها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه ی شهر ریخته اند؟معلم چیزی نگفت.
من حاشیه نشین هستم
به مسجد می روم،در حاشیه ی مسجد نماز می خوانم،نزدیک کفش ها،در حاشیه ی جلسه ی قرآن می نشینم.من قرآن خواندن را یاد گرفته ام،قرآن کتاب خوبی است.
قرآن ما حاشیه ندارد.
هیچ کلمه ای را در حاشیه ی آن ننوشته اند،اگر هم گاهی کلماتی در حاشیه ی آن باشند،آن کلمات حاشیه هم مثل کلمات دیگر عزیز و خوب اند.
من قرآن را دوست دارم.خوب است همه چیز مثل قرآن خوب باشد.
(قیصر امین پور-بی بال پریدن)
نیمکتِ با هم بودنمان تنهاست؛
من، دل نشستن ندارم؛
تو، دلیل نشستن ...!
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.....
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت
سرمو بالا آورد
و گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم ...اونم رفت ...
ولی اون مدتهاست که برگشته وبا اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده .
بــ ــآشــَد ...
خوبــ ِ مـَـن ...!
رفـتی ...؟
بـه سـلــآمــَت ...
مـُرآقـبــِ خودَتــ بـ ـآش ...
امـ ـا ...
فـَـقَط بگــو ...
چرا تنهایــَم گُذاشــتـي ؟ . .
آخـَر اگر تو آدم نبــودی مـَن کـ ـه خیــلی حـَ ـوا بـ ـودَم !
بــِـﮧ پیـراهــَـنــَت
بــِـﮧ آفتـ ـاب بالاے سـَـرت
بــِـﮧ آیینـِـﮧ ے اُتـاقــَـت
کـِـﮧ هـَـر روز
یــِڪ دل ِ سےـ ـر تــَماشـایــَـت میکــُنـَد
...
مـَـלּ یــِـڪ نــَـفــَـرم بے انصـاف
چــِطــُور یــِڪ تــَنـــِﮧ
بــِـﮧ یــِـڪ لـَـشــْـڪـَـر حِـساבت ڪـُـنــَم؟
خیلی دلم تنگــه برات
دارو نـــــدارم و بگیـــــر
مال خودت مال چشــات
چه زیبا گفتم دوستت دارم !
چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده آغوشم برایت باز شد !
چه ابلهانه با تو خوش بودم !
چه كودكانه همه چیزم شدی !
چه زود به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی
چه ناجوانمردانه نیازمندت شدم !
چه حقیرانه واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
"و چه بیرحمانه من سوختم!!"
براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنـــــه
درد تمام عاشقـــا پاي کســــي نشستنه
اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيــه
گرداي روي آينــــه فقط غـــــم زندگيـــــه
اين روزا درد عاشقا فقط غـــم نديدنـــــــــه
مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنـه
اين روزا کار گلدونا از شبنمـــــي تر شدنــه
آرزوي شقايقــــــا يه کم کبوتــــــــر شدنه
اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليــــــه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونــــــه خاليه
اين روزا کار آدمــــــا دلاي پاک رو بردنــــــه
بعـــدش اونو گرفتنو به ديگـــــري سپردنه
اين روزا کار آدما تو انتظــــــــار گذاشتنــــه
ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنــه
اين روزا سهم عاشقا غصــه و بي وفائيـــه
جرم تمومشـــــون فقط لذت آشنائيــــــــه
اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمــه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه
اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصــه حرف همه پس زدن و نموندنـــــه
به چشماي خودت قسم
ديگه بهت نمي رسم
وصال تو خياليه
واي كه دلم چه حاليه
بازياي عروسكي
آخ كه چه حيف شد كودكي
يه كم برس باز به خودت
مي خوام بيام تولدت
اونوقتا اينجوري نبود
راهت به اين دوري نبود
حالا كه عاشقت شدم
نيستي ديگه مال خودم
پاييز چه فصل زرديه
عاشقيم چه درديه
گم شده باز بادبادكم
تو نمي ياي به كمكم ؟
مي خوام دستاتو بگيرم
تو بموني من بميرم
عاشقي ام نوبتيه
آخ كه چه بد عادتيه
من نگرانم واسه تو
قبله ي ديگران نشو
اشكم به اين زلاليه
دل تو از من خاليه
تو مه عشق تو گمم
هلاك يه تبسم
تو شدي مال ديگري
چه جور دلت اومد بري
قفلا كه بي كليد شدن
چشا به در سفيد شدن
چه امتحان خوبيه
دوريت عجب غروبيه
بارون شديده نازنين
از تو بعيده نازنين
خاطره رو جا نذاري
باز من و تنها نذاري
اونوقتا مهمونت بودم
دنيا رو مديونت بودم
اونقتا مجنونم بودي
كلي پريشونم بودي
قصه حالا عوض شده
صحبت يه تولده
قلبت رو دادي به كسي
يه كم واسم دلواپسي
مي ترسي كه من بشكنم
پشت سرت حرف بزنم
من مني كه بوسيدمت
تو اون غروب كه ديدمت
تو واسه من ناز مي كني
ناز مي كشم باز مي كني ؟
اين رسمشه نيلوفرم
من كه ازت نمي گذرم
ستارمون يادت مي ياد
دلواپسم خيلي زياد
فقط تماشا مي كني
بعد عشق و حاشا مي كني
مي گي گذشت گذشته ها
چه راحتن فشرته ها
سر به سرم كه نذاري
بگو يه كم دوسم داري ؟
نمي موني من مي مونم
ميري يه روزي مي دونم
اولا مهربونترن
اونايي كه همسفرن
اشك منم كه جاريه
نگه دار يادگاريه
مي سپرمت دست خدا
يه كم دوستم داشتي بيا
گفتم: «بمان!» و نماندي!
رفتي،
بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سكوت و
صعودُ
سقوط!
تو صداي مرا نشنيدي
و من
هي بالا رفتم، هي افتادم!
هي بالا رفتم، هي افتادم...
تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،
ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي!
من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،
بي چراغ قلمي پيدا كردم
و بي چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند
و مي خندند!
عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!
اما چه فايده؟
هيچكس از من نمي پرسد،
بعد از اين همه ترانه بي چراغ
چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره اين من و ُ
اين تاريكي و ُ
اين از پي كاغذ و قلم گشتن!
گفتم : « - بمان!» و نماندي!
اما به راستي،
ستاره نياز و نوازش!
اگر خورشيد خيال تو
اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،
اين ترانه ها
در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?
یه رفیق بودی و صدتا دردسر بودی و اما...
ســـوم
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
ز تمــــــــــــــ ـ ـام بودنـ ـ ـی هـــــــ ـ ـا تو یکـــــــــــــــ ـ ـی ازآن مـــــــــــــــــ ـ ـن بـ ـاش
کـــــــــــ ـ ـه بــ ـه غیـــــــــــ ـ ـرباتو بـــــــــ ـ ـودن دلــــــــــــــ ـ ـم آرزو نـــــــــــ ـ ـدارد
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ،
نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی... بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن! گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش... گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش! نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش تا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام ... دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابد نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست! نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود، نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم....
دلم از دنيا گرفته
دلم از آدما گرفته هواي گريه دارم بهانه اي به دستم بدهيد ميخواهم تيزيش را به بغضم بزنم و گوشه اي دنج و خلوت تا كسي نبيند شكستن غرورم گوش هايتان را بگيريد فرياد بي كسيم بلند است نميتوانم چاره كنم به دود و بوي خوش اعتنا نكنيد جگرم است كه در آتش دل ميسوزد
برای دل من همیشه "تو" خواهی ماند...
حتی اگر مخاطب تمامی نوشته هایم "او" شوند...
بـ ـ ـودم...دیــــ ـ ـدم با دیگــ ـری شــ ـ ـاد تری رفتــ ـم...
من با کناری ات کنــ ـار نمی آیـ ـم...کنـــ ـ ـار مــ ـی روم...
آدم دلتنـــ ـگ حــ ـرف حالیــ ـش نمــ ـی شود...لطفــ ـا برایــ ـش فلسفــ ـه نبــ ـافیـــ ـد
کســ ـی دست هایــ ـت را نمــ ـی گیـ ـرد...در جیبــ ـت بگـــ ـذار...شایــ ـد خاطــ ـره ای تـــ ـه جیــ ـب مانــ ـده باشــ ـد که هنــ ـوز گــ ـرم است...
خنجــ ـری از پشت در قلبــ ـم فــ ـرو رفت...برگشتـــ ـم و کســ ـی جـــ ـز تـــ ـو نبــ ـود...
در خــ ـیال دیگــ ـری مــ ـی رفت و مــ ـن چــ ـه عاشقانـــ ـه کاســ ـه ی آب پشت ســ ـرش خالــ ـی مــ ـی کــ ـردم...
"چــــ ـه خـ ـوش خیــ ـال است...آن کــ ـس که تمـ ـام خیــ ـال مــ ـن است"
فلاسفــ ـه در بــ ـاره ی عشــ ـق خیلــ ـی چیـــ ـزهــ ـا گفتنــ ـد...امــ ـا منطــ ـق هیـــ ـچ یک بــ ـه پای تــ ـو نرسیـــ ـد...رفتــ ـی و گفتــ ـی :همینـــ ـه کــ ـه هســ ـت...
شکستــ ـه مــ ـی شــ ـوم وقتــ ـی تــ ـو مخــ ـاطب خاصــ ـم باشــ ـی و مخــ ـاطب خاصــ ـت دیگــ ـری...
مخاطــ ـب خاصــ ـم بــ ـه زیبــ ـایــ ـی یــ ـک لبخنــ ـد رهایـــ ـم کـــ ـرد...و مــ ـن عــ ـاشقانـــ ـه های بــ ـی مخــ ـاطبم را بـــ ـه حــ ـراج گـــ ـذاشتــ ـه ام...
مـــ ـدام گفتــ ـی خیالـــ ـت تخــ ـت مــ ـن وفــ ـادارم...ومـــ ن چـــ ـه ساده لوحــ ـانه خــ ـیالم را تختـــ ـی کـــ ـردم بـــ ـرای عشــ ـق بــ ـازی تــ ـو بــ ـا دیگــ ـری...
دلـــ ـم بچگــ ـی مــ ـی کنــ ـد...پشت شیشــ ـه ی کـــ ـدام مــ ـغازه پا بکــ ـوبم تــ ـا برایـــ ـم آرامــ ـش بخــ ـرند؟؟!
چــ ـه فرقــ ـی مــ ـی کنــ ـد چـــ ـه کســ ـی می گــ ـوید نـــ ـوش؟؟!قهــ ـوه و زنــ ـدگـ ـی و ویسکــ ـی همــ ـه تلخــ ـند...
تنهــ ـایــ ـی مقــ ـدس تراز بــ ـودن بــ ـا تن هــ ـاییست کــ ـه روحشــ ـان با دیگــ ـریست...
دلتنگــ ـم و ایــ ـن نیــ ـاز بـــ ـه هیــ ـچ جملــ ـه ی عاشقــ ـانه ای ندارد...
من
تصوراتم از تو
با " کــــــــاش " گره خورده
تـــو ،
توقعاتت از من
با " بایـــــــــد" ...
نیمکتِ با هم بودنمان تنهاست؛
من، دل نشستن ندارم؛
تو، دلیل نشستن باش ...!
ترک میکنم و تنهایت میگذارم...
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای...
صادقانه دروغ گفتن...
خالصانه خیانت کردن...
و عاشقانه بی وفایی کردن...
و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن..!!!!
"لایق اعتمادی"
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم...
مـــــــــــــرد است دیگر…
گاهی تند میشود و گاهی عاشقانه میگوید...
مـــــــــــــرد است دیگر...
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد…؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده…؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش…؟
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد...