سکانس برگزیده از سریال بوی عشق

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | 12 آذر 1391 |
P>علی عمر بدجوری سرما خورده. روی تختش نشسته وسرفه می کند. سودا به او قول داده که از روش طب سنتی وبا داروهای گیاهی تا فردا درمانش میکند.

سودا با سینی داروها  وپمادهای طبی وارد اتاق  میشود.

س: پشت بلوزتون رو بالا بزنید

ع: شوخی میکنی؟

س: اتفاقا کاملا جدی هستم آقا.

علی عمر لباسش را بالا می زند.

سودا در عین حال که مراحل کار را انجام میدهد توضیح  هم میدهد.

س:مادرم در بچگی هر وقت مریض میشدیم ازین روش استفاده میکرد. اول روغن  به پشت بیمار می زنیم

 و بعد کافور   تا با اینکار میکروبها را بکشیم

علی عمر تصویر خود وسودا را در آینه می بیند.از اینهمه جدیت او به فکر فرو رفته. حس میکند که دارد از طرف او نوازش میشود.

ناگهان احساس می کند که پشتش میسوزد.

ع: این دیگه چیه؟

س: کره فلفله .یه مقدار میسوزونه ولی باعث میشه دمای بدن بالا بره ولرزتون کم بشه.

بعد دستمال تمیزی را روی داروها  و زیر  پیراهن علی عمر قرار میدهد ولباس را پایین میاورد.

س:حالا باید بخوابید تا بدنتان داغ شود.آنوقت بیدار شوید وبروید دوش بگیرید. بعد از دوش هم باید آب پرتقال بخورید. حالا لطفا روی تخت دراز بکشید آقا.

علی عمر در حالیکه به حرفهایش گوش میدهد محو مهربانی زیبایی و محبت مادرانه اش شده است و چشم از او برنمیدارد.

ع: مطمئنی که تمام مراحل را درست انجام داده ای؟ فردا صبح که چشمانم را باز میکنم  خوب شده ام دیگر؟

س: آره.مطمئنم.

علی عمر روی تخت می خوابد.سودا ملافه وپتو را کاملا روی او میکشد. علی عمر چشمانش را می بندد وآرام آرام خوابش میبرد. سودا تمام شب را بیدار کنار او می نشیند.

یک سر میرود بیرون و  آبگرمکن قدیمی حمام را روشن میکند و مواظب آتش می ماند تا خاموش نشود.

به اتاق برمیگردد . حالادیگر نزدیک صبح است. با  گذاشتن دستش روی پیشانی علی عمر حرارت بدنش را چک میکند. علی عمر آرام چشمانش را باز میکند.

ع: سودا.تو چرا نخوابیده ای؟

س:  بیدارتان کردم؟ ببخشید حمام را برایتان آماده کرده ام.داشتم آتش آبگرمکن را چک میکردم. وقتش است که بروید دوش بگیرید آقا. لطفا لباس وپارچه های روغنی را در بیاورید.

ع: خودم در میاورم.

 وپیراهنش و پارچه ها را در می آورد.

سودا پتویی را برمیدارد وبه دور بدن علی عمر میپیچد.

س:این را دور خود بپیچید تا  به حمام  می رسید سردتان نشود.

علی عمر می ایستد .خیره به او نگاه میکند. با شیطنت آرام آرام پتو را از دور خود رها میکند. حالا بسیارنزدیک او ایستاده. عریان وبا چشمانی پراز خواستن.

سودا دستپاچه میشود.دوباره خم میشود  وپتو را بر میدارد و به دور او میپیچد .زیر لب با خجالت می گوید: حمام حاضر است آقا  و از اتاق بیرون میرود...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





آخرین مطالب پست شده
√ افسانـــ ـه
√ نفرین
√ شکارچی
√ فقط محض خنده
√ لیست جدید ممنوع​ التصویر​ شده های ایران! (فقط بخند)
√ 14 روش کارامد برای خوشمزه کردن غذا!!!!
√ دکتر ناشی
√ عشق واقعی
√ سادگـــــــــــی...
√ چند نکته ی مهم
√ خدا وجود نداره!؟!!
√ پ ن پ های باحال تصویری
√ پیرمرد زبل!!!!!!!!!
√ چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟
√ به راستی راز دوستی در چیست ؟
√ داستانک زیبا و آموزنده شهسوار
√ داستانک زیبا و آموزنده از کوروش کبیر
√ من باور دارم …
√ به سلامتی همه پدرها
√ چکیده ای از کتاب این کارو نکن این کاروبکن