تکیه میدهم به درختی که پاییز تمام سرسبزی اش را به تاراج برده است…
اخرین دکمه ی پالتویم را میبندم و دستانم را ها می کنم…
هوا سرد است…
باران می بارد…
و من دستان تو را که دور کمرم حلقه شده اند حس میکنم…
قطره های باران از روی شاخه ها روی صورتم می ریزد…
من حتی عطر تنت را استشمام میکنم…
تو کجایی نمیدانم؟…
اما هر کجا باشی یادت "همیشه" بامن است…
خیالت راحت که هیچ پاییزی طراوت عشقت را به تاراج نمیبرد!!!
نظرات شما عزیزان: