نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | پنج شنبه 14 مهر 1390 |

رو تنِ سبزِ درخت با خنجر
یه علامت واسه زندگی گذاشت
وقتی داد می‌زد: «زنده‌باد سکوت»
پاشو تو کفش‌ِ سکوتِ شب می‌ذاشت

واسه‌‌‌‌‌ی کوچیکترا قصه می‌گفت
ولی آخرش می‌گفت قصه نبود
همه گرگارو یه بره می‌دونست
واسه اون تو قلبِ بره، گرگ بود

همه قهوه‌های تلخو دوست داشت
غروبا تو کافه سیگار می‌کشید
فکر می‌کرد که آخرش یکی میاد
وقتی انتظار اونو می‌کشید

 از تموم فصل‌ها پاییزو می‌خواست
چون که بارون‌ش یه شکلِ دیگه بود
یه جورایی به جنون طعنه می‌زد
واسه لیلای دل‌ش دیوونه بود

دائم انگار یکی اسم‌شو می‌گفت
اونو با اسم کوچیک صدا می‌زد
واسه اون خدا نوکِ پرنده بود
وقتی دونه‌های ریزو نوک می‌‌زد

می‌دونست که هیچی اون بالاها نیست
اما باز دست‌شو رو به اون می‌کرد
واسه اون نماز بارون شوخی بود
ولی باز به خاطرش سجده می‌کرد

اما آخرش اونم پیر شد و مرد / با تموم فکر و احساسی که داشت
دیگه هیچ‌کس حتا فکرشم نکرد / هیشکی حتا روی قبرش گل نذاشت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





آخرین مطالب پست شده
√ افسانـــ ـه
√ نفرین
√ شکارچی
√ فقط محض خنده
√ لیست جدید ممنوع​ التصویر​ شده های ایران! (فقط بخند)
√ 14 روش کارامد برای خوشمزه کردن غذا!!!!
√ دکتر ناشی
√ عشق واقعی
√ سادگـــــــــــی...
√ چند نکته ی مهم
√ خدا وجود نداره!؟!!
√ پ ن پ های باحال تصویری
√ پیرمرد زبل!!!!!!!!!
√ چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟
√ به راستی راز دوستی در چیست ؟
√ داستانک زیبا و آموزنده شهسوار
√ داستانک زیبا و آموزنده از کوروش کبیر
√ من باور دارم …
√ به سلامتی همه پدرها
√ چکیده ای از کتاب این کارو نکن این کاروبکن