فیلم با شعری از آلبرت کامو آغاز میشود و فیلم در روایت خود از انیمیشن گچ و تخته سیاه کمک میگیرد. مضمون فیلم و شخصیتهایش، اندوهناک است. اندوهی برخاسته از ویرانی و نداشتن معنا. اندوهی از تنهایی و عشق. از داوری و حقیقت. از معصومیت و گناه. در فیلم تصاویر مستند از معلمانی نشان داده میشود که علاقهای به کار خود ندارند و جای خودشان نیستند در حالی که «هنری»، قهرمان فیلم که معلمی ایده آل است به عنوان معلم جانشین، حاشیه ای و موقت مشغول به کار میشود. در چنین شرایطی بچهها ناسازگارند و استعدادشان تلف میشود، والدین بد و ناراضی، سبب ویرانی بیشتر خود و بچهها میشوند، معلمان بیدرک و بیایمان، گاه بچهها را اسیر و گاه بیپناه رها میکنند. سیاستمداران ریا کار پیش از بچّهها و سرنوشتشان، دغدغة بالا رفتن قیمت املاک و پول بیشتر را دارند.
روایت در فیلم به صورت مستند گونه، متقاطع و درهم است که حرف اصلی فیلم، «ویرانی» را به خوبی آشکار میکند و صدای زندة فیلم نیز به بیشتر مستند شدن فیلم یاری میرساند. قهرمان فیلم «هنری با بازی زیبای آدرین برودی»، در کودکی مادر خود را از دست داده است، مادرش خودکشی کرده و او و پدربزرگ مستش شاهد جان دادن او بوده اند. پدربزرگش اکنون آلزایمر دارد و در بیمارستان به سر میبرد. هنری در یکی از پرسههای شبانه اش با «اریکا»، فاحشه ای کوچک روبرو میشود و او را به خانة خود میبرد، از او نگهداری میکند، احساسی حقیقی میانِ این دو شکل میگیرد و سرانجام هنری، اریکا را به مرکز کودکان بی سرپرست میسپارد. فیلم، چالش میان مفاهیمی است که گاه بیمعنا و ویران میشوند. مدرسه، معلم، دانش آموز، پدر و مادر، فرزند، فاحشه، گناه و معصومیت، داوری و حقیقت، آدمها، عشق و ایمانشان و همه چیز ویران میشود. ویرانی که در پس زندگی روزمرة آدمهای قصه جاریست. ویرانی که در نهایت تنها با عشق و ایمان، آبادان می شود از آنرو که تنها چیز که وجود دارد، فقط بودن و زندگی است. فیلم برای یافتن ذات زندگی، در ویرانی غرق میشود.
نظرات شما عزیزان: