همره باد می رود دل به سفر دوان دوان
خاطر یار مهربان می کشدش کشان کشان
آخر راه عاشقی غیر بلا نصیب نیست
باز دلم برو برو عقل مگو بمان بمان
در همه جای شهر ما جلوه ای از حضور او
هر طرفی به سرکشی میگذرم نشان نشان
یار من آنکه حسن او طعنه به حور می زند
جانب ما نمی کند روی نظر امان امان
مرغ سحر نیایشم شنیده است و می کند
گوش به گوش بر ملا سر مرا به این وآن
هنوز در وجود من حضور تو یقین یقین
هنوز در دل توام به گوشه ای گمان گمان
سکوت عاشقانه ام گناه شرم روبروست
شکسته ام بهانه را به گردن زمین زمان
از این طرف صبوری و از آن طرف کرشمه ها
چنین نمانده نازنین نمی شود بجا چنان
نظرات شما عزیزان: