شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟ هنوز چشمانت كه سراسر خنده و شادي شد موهاي زيبايت و لباس قرمزت جلوي چشمانم مي آيند و مرا ويران ميكند آغوشم گرفتي و گوشواره هايي را كه به تو هديه دادم با ذوق به سينه ات فشردي امروز روح تو با زيبايي يك فرشته به آسمان خواهد رفت اما تو آنقدر بزرگ بودي كه اعضاي وجودت را بي منت هديه كردي تو هستي مهديه عزيزم اما به گونه اي ديگر تو در چند نفر زنده اي و اين يك چيز بي نظير است.
به خودت می گی اصلاً واسه چی دوستش دارم؟
مگه کیه؟
مگه واسم چیکار کرده؟
مگه چی داره که از همه بهتر باشه؟
... ... ... اصلاً من که خیلی
بعد به خودت می خندی که اصلاً واسه چی اینقدر خودتو اذیت کردی؟
یهو، یه چیزی یادت میاد....
یه چیز ِ خیلی کوچیک....
... یه خاطره....
یه حرف....
یه لبخند....
یه نگاه....
و بعد....
همین....
همین کافیه تا به خودت بیای و مطمئن بشی که
نمی تــــــــــونی فراموشــــــش کن
نظرات شما عزیزان: