**در طلوع آفتاب مرا یاد و خاطره اوست
**در غروب سنگینش مرا دلتنگ و آواره اوست
باز مثل هر روز تپش قلبش مرا از خود باخبر ساخت
باز نگاهش،آن دو چشمان سیاهش،مرا آشفته سر ساخت
**روزها با بودنش زندگی زیبا می شود
**شبها با یادش خواب رویا می شود
چند روزیست جمله ای سر زبانم سنگینی می کند
چند روزیست دلم ز گفتنش بی تابی می کند
**این چه فکریست که مرا هراسان خود کرده
**این چه شرمیست که روحم را اسیر زندان خود کرده
این بار که بیاید دلم را دریایی می کنم
این بار که بیاید دلش رادلربای می کنم
نظرات شما عزیزان: