در طلوع افتاب مرا یادو خاطره اوست...

نویسنده: محسن | موضوع: <-CategoryName-> | شنبه 21 مرداد 1391 |

**در طلوع آفتاب مرا یاد و خاطره اوست

**در غروب سنگینش مرا دلتنگ و آواره اوست

 

   باز مثل هر روز تپش قلبش مرا از خود باخبر ساخت

   باز نگاهش،آن دو چشمان سیاهش،مرا آشفته سر ساخت


 **روزها با بودنش زندگی زیبا می شود

**شبها با یادش خواب رویا می شود


    چند روزیست جمله ای سر زبانم سنگینی می کند 

    چند روزیست دلم ز گفتنش بی تابی می کند



**این چه فکریست که مرا هراسان خود کرده

**این چه شرمیست که روحم را اسیر زندان خود کرده



     این بار که بیاید دلم را دریایی می کنم

     این بار که بیاید دلش رادلربای می کنم




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





آخرین مطالب پست شده
√ افسانـــ ـه
√ نفرین
√ شکارچی
√ فقط محض خنده
√ لیست جدید ممنوع​ التصویر​ شده های ایران! (فقط بخند)
√ 14 روش کارامد برای خوشمزه کردن غذا!!!!
√ دکتر ناشی
√ عشق واقعی
√ سادگـــــــــــی...
√ چند نکته ی مهم
√ خدا وجود نداره!؟!!
√ پ ن پ های باحال تصویری
√ پیرمرد زبل!!!!!!!!!
√ چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟
√ به راستی راز دوستی در چیست ؟
√ داستانک زیبا و آموزنده شهسوار
√ داستانک زیبا و آموزنده از کوروش کبیر
√ من باور دارم …
√ به سلامتی همه پدرها
√ چکیده ای از کتاب این کارو نکن این کاروبکن