امروز نه شانه ای می خواهم که فردا وقت تکیه کردن خالی باشد...
و نه عشقی که فردا تهش منفعت باشد...
این روز ها دلم را می گذارم توی باغچه...
شاید کلاغی از دور بفهمد که دلم چقدر ارزش دارد...
بگیرد و ببرد لانه اش...
آخر بودن در لانه ی یک کلاغ که قدر چیز ارزشمند را می داند...
می ارزد به بودن با آدمیانی که دل را نمی فهمند چه رسد به ارزشش...
نظرات شما عزیزان: